محل تبلیغات شما

معرفی محتوی تولیدی، رمان ها و داستانهای علمی-تخیلی و اشعار مهدی بصیرت نیا



 

 

 ) اثر مهدی بصیرت نیا ، ReturnTo The Earth بخشی از ترجمه کتاب بازگشت به زمین (

(به زودی قابل دسترسی از طریق وبسایت آمازون و کلیه کتابفروشی های معتبر کانادا و امریکا)

 

فرماندهاشنایدر که او نیز هم مانند بقیه خدمه فضاپیما کاملا نا امید شده بود و در گوشه ایاز اتاق فرماندهی، در حالیکه در اثر فشار شدید ناشی از سقوط آزاد به صندلی چسبیدهبود، برای آخرین بار تصمیم گرفت که  چشمانشرا قبل از مرگ باز کند، چرا که ترجیح می داد تا با چشمانی باز بمیرد و آن را نشانهشجاعت می دانست . مردی که سالها در کنار پروفسور اکتشافات بزرگی را با شجاعت تمامانجام داده بود، این بار غزل خداحافظی را سرداده بود و بی هیچ انگیزه ای برایزندگی تسلیم مرگ شده بود.

همینکه چشمانش را باز کرد تا آخرین آرزوی خود که مرگ با چشمان باز بود، برآورده کند،پروفسور را دید که با مشقت زیاد سعی داشت تا خود را به سمت پنل کنترل دستی فضاپیمابرساند. باورش نمی شد که پروفسور با این سرسختی تلاش می کند و تحت آن فشارخردکننده ناشی از سقوط تقلا می کند تا خود را به جایی برساند که از نظر او کاملابی فایده بود و هیچ تاثیری در نجات آنها نداشت .اما پروفسور دست بردار نبود و خودشرا کشان کشان و از میان همه چیزهایی که مدام به سر و صورت او اصابت می کرد به سمتدگمه ای بر روی پنل کنترل دستی فضاپیما می برد. به نظر کاپیتان این ممکن نبود کهپروفسور بخواهد در آن شرایط بغرنج اقدام به فعال سازی ماشین وارپ کند. آنها هیچبرنامه ای برای بازگشت به زمین به ماشین وارپ نداده بودند وحتی اگر حدس او دربارهموضوعی که پروفسور درصدد انجامش بود، درست از آب در میامد ،این کار چیزی به جز یکخودکشی از پیش خواسته نبود! اصلا امکان فعالسازی موتور وارپ در آن ثانیه های اندکباقی مانده تا سقوط وجود نداشت و حتی به فرض روشن کردن موتور وارپ توسط پروفسور،اصلا معلوم نبود که از کجا سردرخواهند آورد، چرا که سوخت کافی برای هدایت فضاپیماو هیچ نقشه تصحیح مسیری برای برگشت به زمین وجود نداشت.اما انگار پروفسور دستبردار نبود و نمی خواست که تسلیم مرگ شود .حالا او تقریبا در چند سانتی متری دگمهفعالسازی موتور وارپ قرار داشت و تنها به یک فشار نه چندان قوی احتیاج داشت تانقشه خود را عملی کند!

پروفسوربه مانیتور روبه رویش نگاهی انداخت و برای آخرین باز زمان برخورد با سیاره رادید.سی ثانیه زمان باقیمانده ای بود که با مرگ فاصله داشتند. دردرونش غوغایی برپاشده بود. او می دانست که برای تغییر همه چیز تنها کافی است تا برای چند ثانیه ازاین سی ثانیه لعنتی تمرکز کند تا بتواند به ذهن خود غلبه کند. اصلا کار آسانینبود، اما او این کار را قبلا انجام داده بود و به اسراری پی برده بود که میتوانست آنها را از این جهنم واقعی نجات دهد. تنها چیزی که لازم داشت آرامش بود وتمرکز.دنبال بهانه ای(چیزی) می گشت تا بتواند ذهن سرکش و طغیان گرش را به کمک آنخاموش کندکار بسیار سختی بود و در آن شرایط به نظرغیر ممکن بود، اما ناگهان جرقهای در ذهنش شکل گرفت وناگهان به خاطر آورد که او بارها به همراه همسرش تکنیک هایمراقبه را تمرین کرده بودند و می دانست که چگونه می تواند در زمان بسیار کوتاهی بهسطح ذهنی آلفا برسد، حالتی که در آن امواج ذهنی کمترین طول موج را داشتند و گریزاز دام ذهن بسیار راحت تر و شدنی تر از حالت معمول بود و چه بهانه ای بهتر از یادلحظات دلنشینی که تا به این لحظه در کنار همسرش سپری کرده بود تا به این رهایی دستیابد. بی شک بزرگترین دلیل او برای اینهمه تلاش و جسارتی که ازخود نشان داده بودتا به این جای این ماموریت پرخطر برسند، همسر عزیز تر از جانش بود و او با ذکاوتمثال زدنی اش به سرعت به این نکته پی برده بود .جرقه همین فکر کافی بود تا اوبتواند بر ترس و اضطراب خود غلبه کند و از دام ذهن خود بگریزد. او بارها این آرامشرا در کنار همسری که از جان و دل می پرستید تجربه کرده بود و خوب می دانست کهچگونه عشقی که بینشان جریان داشت می تواند عاملی قوی و سرسخت برای جدا شدن از همهترسها و تسلط بر ذهنی باشد که ممکن بود او را در این موقعیت به ورطه نابودیبکشاند. اگرچه که خاطرات خوبی که با همسرش داشت تقریبا تمام عمر او را بعد ازپیوند شویی شان تشکیل می داد ، اما آنقدر برای او هیجان انگیز و دوست داشتنیبود که می توانست همه آنها را با اشتیاق و عشق کامل بارها و بارها در چشم زدنیمرور کند و این موضوع چنان تمرکز و آرامش خاطری به او تلقین می کرد که بعد از چندثانیه کوتاه به آنچه که می خواست دست یافته بود . حالا در حالتی از تسلط بر ذهنقرار داشت که دوباره می توانست در ورای زمان و مکان قرار بگیرد و همه توهماتی کهذهنش به او  به عنوان واقعیت معرفی می کردرا به سادگی تشخیص  و تغییر دهد. اگر چه کهاو حالا می توانست دگمه فعالسازی موتور وارپ را درست لحظاتی قبل از برخورد باسفینه فشار دهد، اما همزمان در دنیای ذهنش نیز قادر بود تا همه چیز را تغییر دهد.یک بار دیگر به حالتی از تسلط بر ذهن رسیده بود که می توانست بر آن فرمانروایی کندو به جای اطاعت از آن و سرسپردن به همه خواسته های نامشروعی که از سوی ذهنش به ویتحمیل می شد و پایه های واقعیت های بیرونی وی را بنا می نهاد ، سکان هدایت وجودشرا به دست بگیرد و به نقطه دلخواهش هدایت کند. حالا دیگر امکان آن وجود داشت کهسیاره ای در زیرپایشان قرار نداشته باشد تا با یک سقوط دلخراش و ناخواسته به کاممرگ فرو نروند و داستان مرموز اتفاقاتی که با آن روبه رو شده بودند، برای همیشهنامجهول باقی نماند. به لطف اگاهی ای که از طریق الهامات ناگهانی و اکتشافاتعقلانی خود در طی این ماموریت عجیب به دست آورده بود، به توانایی خارق العاده ایدست یافته بود که می توانست به کمک آن هر واقعیتی را تغییر دهد.اگرچه که هنوز بهجزئیات این توانایی عجیب و نحوه کنترل دائمی آن کاملا مسلط نشده بود، اما احساس میکرد  که دریچه ای از واقعیت های غیر قابلباور برای او گشوده شده است تا به جنبه دیگری از واقعیتهای هستی پی ببرد. احساس میکرد هنوز خیلی چیزهای دیگر لازم است تا چرخه ادراک او از آنچه که در حال تجربهکردنش است تکمیل شود. اما نقطه عطفی که تا به این لحظه او را خوشحال و راضینگه  می داشت، فرار از یک مرگ حتمی و قطعیالوقوع بود که به او و بقیه همراهانش این اجازه را می داد تا برای شناخت آنچه کهبه دنبالش تا اینجا آمده بودند ، فرصت دوباره ای داشته باشند .

پروفسورهنوز در همان حالت درازکشی که تا چند لحظه قبل در کنار دگمه کنترل دستی موتور وارپبود،به سر می برد، اما چیز مهمی که حالا تغییر کرده بود این بود که او به راحتی میتوانست همه چیز را در دنیای درون و بیرون از خودش تغییردهد. او قادر بود تا زمانرا در ذهنش متوقف کند و به موارزات آن با روشن کردن موتور وارپ از برخورد با سطحسیاره جلوگیری کند. حتی آنقدر به خود اطمینان داشت که می توانست در ذهنش سناریوهایدیگری از واقعیت را ترسیم کند، اما به دلیل کنجکاوی بیش از اندازه ای که داشتتصمیم گرفته بود تا سناریوی فرار با موتور وارپ را ترتیب دهد  تا بتواند در اسرع وقت به رازی که در آن سیارهمرموز وجود داشت پی ببرد. اگرچه که فضاپیمای آنها همچنان در دنیای خارج از ذهن ویکه شامل دنیاهای ذهنی بقیه افراد گروه حاضر در سفینه بود، در حال سقوط بود، اما اوبا تسلط بر مهارت کنترل ذهنی که حالا به خوبی از عهده انجامش بر آمده بود، میتوانست زمان برخورد را تا لحظه ای که بخواهد به تعویق بیندازد .تصمیم گرفته بود تاچیزی را که به درک کرده بود با همه افراد در میان بگذارد و به کمک هم به ادامهاین  کشفیات بپردازند.برای همین با آرامشخاطر خدشه ناپذیری که در ذهنش داشت برای بار آخر به افراد گروهش نگاهی انداخت کههمگی با حالتی سرشار از ترس و اضطراب در گوشه ای از اتاق کنترل چمباتمه زده بودندو برای فرار از واقعیتی که به اجبار ذهنشان در عالم بیرون در حال شگل گرفتن بود،دست و پا می زدند.پروفسور تصمیم گرفته بود که واقعیت اصلی را تا جایی که بتواندبه همه انها نشان دهد و پرده از رازی بردارد که خودش به گونه ای تصادفی و شهودیکشف کرده بود .لبخندی بر روی لب او از روی آرامش قلب و اطمینان از تصمیمی که گرفتهبود شکل گرفته بود و با خونسردی خاصی که تا به حال نظیرش را تجربه نکرده بود، دگمهاستارت موتور وارپ را فشرد .

 

                                                                                                                                                                                                          فصلچهار:

یکباردیگر به حالت بی زمانی برگشته بودند و دوباره مفهوم زمان از ذهنشان پاک شده بود.علاوه بر آن هیچ ترسی نیز احساس نمی کردند .انگار همه اضطرابی که در ذهنشان وجودداشت  ناپدید شده بود و تنها خاطره ای محواز آن به یاد می آوردند .پروفسور با حالتی سرشار از آرامش در کنار میز کنفرانساتاق کنترل نشسته بود و به بقیه لبخند می زد. کاپتان اشنایدر که حالا او نیز هممثل بقیه سرشار از آرامشی عجیب شده بود سرش را بالا گرفته بود و تبسمی بر لب داشت.همگی قبلا این وضعیت را تجربه کرده بودند، درست وقتی که برای بار اول از موتور وارپاستفاده کرده بودند .بدون اینکه پروفسور توضیحی به کسی بدهد، همگی از همه آنچه کهاتفاق افتاده بود باخبر بودند.شبکه ارتباطی مشترک عصبی که در حالت بی زمانی و بیمکانی فعال بود، کلید انتقال آگاهانه این اطلاعات بود. اگرچه که اتفاق فوق العادهای رخ داده بود و آنها را از مرگی حتمی نجات داده بود، اما آنها خیلی هیجان زدهنبودند، چون به واسطه اطلاعاتی که پروفسور به این شبکه اطلاعاتی تزریق کردهبود(ارسال کرده بود ) همگی از کل ماجرا باخبر بودند.حتی می دانستند که چطور میتوانند از این به بعد از این تکنیک برای غلبه بر ذهن خود استفاده کنند وحتی چگونهمی توانند افراد جدیدی را وارد ابن شبکه ادراکی کنند . اما مهمترین موضوع این بودکه می بایستی به مهارت فرار از دام ذهنی انفرادی دست پیدا می کردند تا بتوانندمانند پروفسور ، هر زمانی که اراده کنند بتوانند از دام ذهنشان گریخته و به اینحالت از آگاهی برسند.دفعه قبل به لطف وجود پروفسور نه تنها این آگاهی به آنهاانتقال داده شده بود، بلکه خوشبختانه نجات از مرگ را هم تجربه کرده بودند و حالامصمم تر از همیشه به دنبال کسب مهارتی بودند که بتوانند در صورت فریب ذهن و بازگشتبه دنیای فیزیکی مصوری که ذهنشان دائما برای آنها به تصویر می کشید ، دوباره از آنگریخته و بر ذهنشان مسلط شده و به ورای مکان و زمان برگردند.پروفسور به محض نجاتفضاپیما و ورود به بعد ورای مکان و زمان، اگاهی این موضوع را در شبکه ارتباطیمشترک آنها قرار داده بود تا آنها بتوانند با دید بازتری نسبت به این قضیه تصمیمبگیرند و تمرینات ویژه خود را آغاز کنند.اگرچه که هنوز آنها دقیقا نمی دانستند کهچرا ذهن چنین سازو کاری را برای پیشبرد اهداف خود به کار می برد، اما می دانستندکه این ویژگی ذاتی هر ذهنی است که تحت شرایط خاصی اقدام به فریبکاری می کند وصاحبان خود را در غفلتی تقریبا غیر قابل گریز به نام واقعیتی که میشناسیم به داممی اندازد .

کاپتاناشنایدر بعد از مدتها در کنار پروفسور نشسته بود و فرصت این را پیدا کرده بود تابا او صحبت کند.اگرچه که حالا برای صحبت نیازی به ارتباطات کلامی نبود، اما همچنانسوالات بیشماری وجود داشت که مایل بود از پروفسور بپرسد.پروفسور که خود نیز همچنانممملو از پرسشهای بی پاسخ فراوانی بود، تصمیم گرفته بود که به کمک بقیه بهجوابهایی که می خواست پی ببرد.اگرچه که یک بار دیگر این موتور وارپ بود که آنها رادر مسیر نامعلومی به پیش می برد، اما آنها می بایستی می فهمیدند که به کجا می روندو برنامه بعدی آنها چه خواهد بود.در بیرون از فضاپیما ، دوباره محفظه ترکیبی مادهو پادماده در حال احتراق بود تا نیروی پیشرانش آنها را فراهم کند، اما این اوضاعنمی توانست تا مدت زمان زیادی ادامه پیدا کند و با اتمام سوخت آنها ،بالاجباربهدرون جهان فیزیکی سه بعدی کشیده می شدند و احتمالا در جایی کاملا نا مشخص در فضایمیان ستاره ای رها می شدند و بعد از آن معلوم نبود که چه سرنوشتی در نتظارشانخواهد بود اگرچه که این امکان وجود داشت تا با روش جدیدی که به توسط پروفسورفراگرفته بودند، از میدان ذهنشان فرار کنند، اما نهایتا به دلیل علاقه وافری کههمچنان در تک تک سلولهای بدنشان به بازگشت به دنیای فیزیکی سه بعدی وجود داشت، مایلنبودند که دوباره به آن وضعیت برگردند.شاید هم هنوز به اندازه کافی با مفاهیم ودنیای جدیدی که تازه با آن آشنا شده بودند خو نگرفته بودند (مانوس نشده بودند)،اما هر چه که بود ، بازگشت به موقعیت بی مکانی و بی زمانی خواسته نهایی آنها نبودو تصمیم گروهی آنها بر این بود که بتوانند دوباره به زمین برگردند، جایی که علیرغم اینکه می دانستند فریب های ذهنی بیشماری در انتظارشان است، قلبهای مشتاقی نیزبرای دیدنشان می تپد و شاید همین انگیزه اصلی آنها برای بازگشت به دنیای فیزیکی ومخصوصا بازگشت دوباره به زمین بود

 

وادامه دارد

 

 

باز پخش با ذکر نام اثر ونویسنده بلامانع است .

 

                       

( مهدی بصیرت نیا )                             جهت ارتباط بانویسنده کتاب:

E-MAIL:      Mbasiratnia59@gmail.com

TelegramID:       @mbasiratnia

Cellphone:1-587-778-7710


با انتقال همه مومات موردنظر به داخل سفینه مستقر در ایستگاه فضایی همه‌چیز برای شروع پرتاب فراهم‌شده بود و باران به همراه پدر و پرهام و همراهی مادرش از اعضای اصلی گروه محسوب می‌شدند. ساعتی بیشتر به شروع مأموریت باقی نمانده بود و سفینه تحت انجام آخرین کنترل‌های لازم قرار داشت. طبق محاسبات، آن‌ها با استفاده از نیروی پیش‌رانش ضد گرانشی به محدودهافق رویداد»سیاهچاله مرکزی راه شیری می‌رسیدند واصلی‌ترین بخش عملیات، با استفاده از دمای بسیار بالای ناشی از پلاسمای موجود در جت‌های خروجی سیاهچاله شروع می‌شد. آن‌ها قادر بودند تا با استفاده از آن دمای غیرقابل‌تصور، نیروی اولیه شروع حرکت پرتابه‌ای بر مبنای ضد گرانش را به دست آورند و با سرعت خارق‌العاده‌ای به سمت سیاره هدف پرتاب شوند.

حالا دیگر شمارش مع شروع‌شده بود و همگی افراد با شور و شوقی عجیب منتظر اتصال نیروی ضد گرانش به سفینه بودند. آینه‌های بازتابی بر روی سکوی پرتاب متمرکزشده بودند و همه‌چیز برای آغاز بزرگ فراهم‌شده بود. نیروی عجیبی سفینه را در برگرفته بود و بدون اینکه صدایی به گوش کسی برسد سفینه با سرعت سرسام‌آوری شروع به حرکت کرد. در کسری از ثانیه دیگر اثری از زمین دیده نمی‌شد و بر روی سیستم پردازش خودکار سفینه فاصله‌ای باورنکردنی از زمین نمایش داده‌شده بود. به نظر آن‌ها با سرعت بسیار بالایی حرکت می‌کردند و این دقیقاً همان چیزی بود که به آن نیاز داشتند. حالا پدر با نگاه‌هایی تحسین‌کننده و پی‌درپی در حال تشکر از دخترش بود و پرهام با اشتیاقی وصف‌ناشدنی باران را در آغوش گرفته بود. اگرچه که برای باران این اولین موفقیت چشمگیر نبود اما بزرگی این موفقیت به حدی بود که حتی خود او نیز دچار حیرت شده بود. با این کار آن‌ها بسیاری از قوانین فیزیک را پشت سرنهاده بودند و حالا نمونه‌ای واقعی برای این مثال نقض محسوب می‌شدند. تقریباً چند ساعت بود که سفر آن‌ها آغازشده بود و آن‌ها مرزهای منظومه شمسی را پشت سرنهاده بودند و در حال پیشروی به سمت سیاهچاله مرکزی راه شیری بودند. چنین سرعت بالایی واقعاً باورنکردنی بود و این تازه آغاز راه بود.


خلاصه داستان "نجات بزرگ "

داستان درباره دختر نابغه ایرانی به نام باران» است که تحت نظر پدر و مادریدانشمند در زمینه اختر فیزیک»  پرورشیافته است .او با ارائه مقالاتی شگفت انگیز ، توجه بزرگان این رشته در معتبر تریندانشگاههای دنیا را به خود جلب کرده است .  باران به دنبال اتفاقاتی که برای میدانمغناطیسی زمین » روی می دهد وبا توجه به توانایی های خارق العاده اش به کمک گروهیاز دانشمندان که در صدد حل این موضوع اند شتافته  و با ارائه طرحی منحصر به فرد و به کمک نیرویدرونی مرموز و اتفاقات پیش بینی نشده ای که خود موضوع اصلی داستان را تشکیل می دهند،  زمین را از خطر نابودی نجات می دهد .در تمام طولاین مدت، پدر دانشمند او درگیر یک پروژه فوق سری در ناسا» بوده و به شدت از دخترو همسرش بی خبر است و تنها به کمک یکی از بهترین شاگردانش به نام پرهام » که برایکمک و محافظت  از آنها فرستاده است بطورکاملا محدودی با آنها در ارتباط می باشد. طی اتفاقاتی که در ادامه رقم می خوردپرهام و باران به هم علاقمند می شوند و بعد از مدتی  به دلیل نیاز پدر به همسرش به عنوان یکی ازمعدود کسانی که توانایی کمک به پروژه فوق سری آنها در ناسا دارد˓ مادر ناگزیر بهجدایی از باران شده و درست به موازات این موضوع باران مجبور می شود که برای کمک به مادربزرگش (که دچار حمله مغزی شده )بهایران بازگردد. در طی این ماجرا که با همراهی و کمک  پرهام صورت می پذیرد آنها بیشتر به هم نزدیک شده و تصمیم نهایی خود را برای شروعیک زندگی مشترک اتخاذ می کنند ،اما در این میان به دلیل آغاز برخوردهای شهاب سنگیو سیارکی متعدد در سر تا سر دنیا و درخواست پدر مبنی بر حضور باران در تیم واکنشسریع ناسا ،او دوباره به امریکا باز می گردد و در تلاشی  وقفه ناپذیر و با توجه به مطالعات قبلی خود وبا استفاده از ابتکاری که در تولید نیروی ضد گرانش» انجام میدهد موفق به دفع خطربرای بار دوم میشود.

آنچه که در سرتاسر داستان میگذرد˓ در واقع تلاش نویسنده برای رویارویی اذهان عمومی با مفاهیم و اصلاحات تقریبا جدیداختر فیزیک در قالب داستانی جذاب که علاوه بر داشتن جنبه تخیلی بر پایه مفاهیم وموازین علمی صورت می پذیرد است و در کنار همه اینها تاثیر ورود چاشنی عشق» درتسهیل مسائل و بهره گیری از الهامات ذهنی در جهت دهی و کمک به خلق مفاهیم نو وسودمند در همه ابعاد زندگی و مخصوصا موقعیتهای اضطراری به شدت برجسته می شود. اینداستان ضمن اشاره تلویحی  به شخصیتها ونوابغ  ایرانی ارزشمندی  که در معتبرترین دانشگاهها و سازمانهای فضایی دنیا˓  پیشرو و هدایتگر جریانات جدید علمی در زمینهفیزیک و اختر فیزیک اند ˓درصدد معرفی توانایی بالا و پتانسیل پایان ناپذیر علمی وفرهنگی  مردان و ن وطن همیشه سرافرازماست . در خاتمه نویسنده ضمن ارائه پایانی باز برای این داستان، ذهن مخاطب ماجراجورا برای رویارویی با چالشهای بعدی به انتظار فرا می خواند ونوید بخش ادامه  اپیزودهای مستقل بعدی این کتاب که مبین اتفاقاتمرتبط و حیرت انگیزی است می گردد.

با تشکر

 مهدیبصیرت نیا


قابل توجه علاقمندان رمان های علمیتخیلی» :

نظر به انتشارالکترونیک رمان علمی-تخیلی –عاشقانه نجات بزرگ» ،اثر اینجانب بر روی وب سایت بینالمللی ebay» برای اولین بار ، به اطلاع کلیهعلاقمندان و دوستداران  این رمان می رسانداز آنجاییکه دسترسی به این وب سایت جهت خرید آنلاین از ایران مقدور نمی باشد(بهدلیل تحریم های بین المللی و همچنین عدم دسترسی به کارتهای اعتباری بین المللینظیر ویزا کارت و مستر کارت و در ایران) و همچنین جهت تسهیل در قیمت خرید کتاب،اینجانب در صدد عرضه فایل الکترونیک این اثر با تخفیف ویژه 85 درصدی(به قیمت 10هزار تومان به جای 20دلار کانادامعادل با 65 هزار تومان) برای کلیه متقاضیان داخلی(و خارجی) و از طریقسامانه تلگرام و ایمیل شخصی خود می باشد.لذا دوست داران و علاقمندان دریافت‌ فایلالکترونیک اثر می‌توانند از طریق کانال تلگرام (MBasiratnia@) یا ایمیل شخصی اینجانب(Mbasiratnia59@gmail.com ( نسبت به تهیه این اثر اقدام نمایند.متقاضیان محترم می توانند با واریزمبلغ فوق(10 هزارتومان) به شماره های ذیل  و ارسال  تصویر رسید پرداخت از طریق تلگرام و یا ایمیلاینجانب ،فایل PDF (مشتمل بر368 صفحه)مربوط به این اثر را در اسرع وقت دریافت کنند.

شماره حسابواریزی:)بانک اقتصاد نوین)

شماره شبا      : 100550335100102005839001 IR به نام مهدی بصیرت نیا» 

 

شماره کارت:   7073   6193   1211   6274   به نام مهدی بصیرت نیا»

 

 

*** شما عزیزان می توانیدخلاصه داستان نجات بزرگ»  و همچنین صفحهمخصوص فروش آنلاین این اثر در سایت ebay» را در زیر مشاهده بفرمایید.

 

پروفسور اسمیت آخرین فردی بود که می‌بایست موافقت خود را اعلام می‌کرد تا همه‌چیز برای شروع طرح بزرگ آغاز شود. بعد از انجام عملیات دفع سیارک متخاصم با کمک سپر تدافعی ضد گرانشی باران، او به‌اندازه کافی به باران اعتماد پیداکرده بود و همین نقطه امیدواری بزرگی بود تا همه‌چیز برای تصویب نهایی طرح باران آماده‌شده و مقدمات مالی و تکنیکی موردنیاز طرح فراهم شود. جلسه روز قبل که با حضور اعضای اصلی شورای تصمیم‌گیری ناسا انجام‌شده بود، با تأیید فنی طرح توسط پروفسور مهران، همه‌چیز را منوط به تصمیم‌گیری و نظر نهایی پروفسور اسمیت می‌دانست و این عملاً به معنای تأیید طرح بود. این بار هم باران توانسته بود تا بامهارت عجیب و وصف‌نشدنی خودش نظر همگان را جلب کند و خواسته خود را به کرسی بنشاند. به نظر همه‌چیز برای شروع آماده بود و باران می‌بایست خود را برای چالشی دیگر آماده می‌کرد. باران درحالی‌که بر روی صندلی کنار شومینه نشسته بود و در خیال خود غوطه‌ور شده بود با صدای تلفنی که در گوشه دیگر اتاق قرار داشت به خود آمد، اما پرهام زودتر از او خود را به تلفن رسانده بود و این فرصت دوباره‌ای به باران داد تا به عمق دریای تفکرات خود بازگردد. هنوز چند ثانیه از این بازگشت نگذشته بود که پرهام با چهره‌ای خندان ولبی متبسم رو به روی او ظاهر شد. به نظر همه‌چیز برای شروع طرح عظیم فراهم‌شده بود.!

فردای آن روز، پیرو تماسی که پروفسور اسمیت با آن‌ها برقرار کرده بود جلسه هماهنگی گروه عملیات برای مرور آخرین موارد مربوطتشکیل شد و باران به همراه پدرش به تشریح نهایی جزییات طرح پرداختند و متقابلاً با همکاری پروفسور اسمیت و همراهی پروفسور حسام، زمینه برای تهیه مقدمات اجرایی طرح فراهم گردید. بار دیگر باران در ابتدای شروع راهی قرار داشت که می‌توانست دریچه‌ای برای ورود به عصر جدیدی باشد. بی‌شک امکان مسافرت به سرزمینی که جایگزین موطن اصلی نسل بشر بود قدم بزرگی برای سیر تکامل بشریت محسوب می‌شد و همه این مهم به پشتوانه توانمندی‌های شخصی نابغه‌ای مثل باران ممکن بود. برای ذهن خلاقی که محدودیت معنایی نداشت، همیشه امکان دسترسی به افکار بدیع و خارق‌العاده وجود داشت و او این را بارها ثابت کرده بود.


منتظر بودند تا ببیند که نابغه قرن چگونه توانسته است اینمسئله بسیار مهم را حل کند. همه چشم‌ها به‌سوی او خیره شده بودو همه گوش‌ها انتظار آوای او را می‌کشید. !

-کاری که باید بکنیم انتقال به مجاورت یک غول سرخ یا یک سیاهچاله در حال رمبشه. به‌این‌ترتیب دمای موردنیاز برای شروع حرکت فوق ‌سریع اولیهرو به دست میاریم. اگه بتونیم سیستم حمایت مضاعف آینه‌های بازتابی رو با استفاده از گرمای ناشی از بادهای خورشیدی یک غول سرخ یاجت خروجی یک سیاهچاله رمبنده تغذیه کنیم، می تونیم به‌سرعت لازم برسیم.

پرهام درحالی‌که به پدر می‌نگریست کمی شوکه شده بود. آن‌ها هنوز دقیقاً از موضوعی که باران مطرح کرده بود سر درنیاورده بودند اما قدرت کلام باران به حدی بود که چیزی را در ته دلشان به لرزه انداخته بود، نور امیدی که می‌توانست سرآغاز جنبش تازه‌ای برای نجاتی دوباره باشد . .

تمام طول آن شب باران در حال توضیح چگونگی طرح خود به آن‌ها بود. حتی او تمامی محاسبات اولیه لازم برای تبیین شروع عملیات مورد نظرش را  انجام داده بود و هیچ نکته تاریکی در طرحش به چشم نمی‌خورد. پرهام و پدر تقریباً متقاعد شده بودند که با توجه به امکانات در دسترس و روش پیشنهادی او شکی نیست که به بهترین ترفند لازم برای اجرای عملیاتی که از مدت‌ها پیش به آن فکر می‌کردند دست‌یافته‌اند. آن‌ها بی‌نهایت از اینکه بالاخره باران راه‌حلی را یافته است خشنود بودند و احساس می‌کردند که از آن بلاتکلیفی درآمده‌اند.



انتقال موازی

 

داستانی کوتاه به عنوان پیش درآمدی از :

 

جلد دوم  کتاب  نجات بزرگ»

 

 

اثری از مهدی بصیرت نیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همه چیز در بهترین حالت ممکن خود قرارداشت .پدر و مادر بعد از یک سال پر فراز و نشیب و دوری از یکدیگر حالا در کنار اوقرار داشتند و پرهام نیز بالاخره وارد داستان زندگی او شده بود  و پدر و مادرش نیز به آرامشی بزرگ بعد از طوفانرسیده بودند .همه چیز بی اندازه خوب بود و باران به این فکر می کرد که هیچ چیز بهتر از این نیست که در کنار همهآنهایی که دوستشان دارد  لذت زندگی و عشقرا با هم تجربه کند.هر چند که هنوز او درگیر به سامان رساندن پروژه ای بود که منجربه نجات زمین شده بود اما نیاز داشت تا بتواند آن را کامل تر کند تا بتواند برایتحقق حیاتی ترین عملیاتی که در پیش داشتند بتواند نهایت استفاده از این تکنولوژیبی نظیر را ببرد .پروفسور اسمیت  به همراهپدرش گوشه های مختلف این تحقیق را به دست گرفته بودند و آنها می رفتند تا با شتابیبی نظیر به تحقق رویای خود برسند، اما هنوز این عشق بود که این پروژه را به جلو میبرد. در فاصله ای که قرار بود تا پرهام برای مدتی پدر و مادرش را بعد از آنهمهتنهایی کمی همراهی کند، او نیز ترجیح می داد تا بیشتر از قبل با پدر و مادرش باشدو از نعمت حضور آنها استفاده کند .  پدر هرروز گزیده مهمترین اطلاعاتی را که پردازش شده بود به مادر تحویل می‌داد و او نیز آنهارا با باران مطرح می کرد تا شاید با روشی که از خیلی وقتها پیش با آن مانوس شدهبودند به چیز جدیدی برسند.باران در نظر داشت تا با استفاده از نیرویی پیشرانه ضدجاذبه، مقدمات لازم برای انجام سفرهای بین ستاره ای را فراهم کند و از آنجایی کهاین موضوع می توانست تحول شدیدی در همه برنامه های فضایی ایجاد کند ،همگان سعی میکردند تا هر آنچه که او مد نظر داشت فراهم کنند تا بتوانند زودتر به تحقق این رویابرسند ،آنها خیلی خوب می دانستند که قطعا باران تنها کسی است که می‌تواند این مهمرا به راحتی به سرمنزل مقصود برساند، چرا که او پیش از این تواناییهای خاص خود رابارها به اثبات رسانده بود. این بار او با یک طرح جنجالی به دنبال استفاده ازنیرویی بود که درست چند ماه پیش توانسته بود به کمک آن زمین را برای بار دوم نجاتبدهد و حالا می خواست به کمک همین نیرو امکانی را فراهم کند تا بتواند فواصل بی نهایتطولانی بین ستاره ای را در زمانی معقول  طیکند. پدر به همراه گروهی دیگر از دوستان دانشمندش همچنان به توصیه باران به دنبالبررسی و پی گیری مسیر حرکت کهکشان راه شیری در اعماق لایتناهی فضا بودند و در تلاشبودند تا از هرگونه تغییر ناگهانی در مسیر حرکت بدور خوشه محلی اطلاع پیدا کنند،چرا که این مسئله می توانست حامل پیام بسیار مهمی درباره چگونگی تداوم حیات بررویزمین باشد ،چیزی که بی نهایت برای حفظ و بقا نسل بشر حیاتی بود و دفعه قبل با خوششانسی هر چه تمامتر و به یاری هوش فوق العاده باران اتفاق افتاده بود، اما این بارواقعا هیچ تضمینی برای تکرار این خوش شانسی نبود و آنها می بایستی برای حفظ همهاندوخته های  بشری کاری می‌کردند. در واقعاصلا برای همین بود که باران بر روی آن پروژه کار می‌کرد و هدف اصلی آنها از تمرکزبر آن پروژه بی نهایت پر هزینه و مهم همین بود. باران فکر می کرد که به فرض پیداکردن راه حلی برای کنترل نیروی ضد جاذبه ای که اخیرا کشف کرده بود می تواند از آناستفاده کند و طرحی برای برای دسترسی به سیاره ای جدید که به تازگی کشف شده بود وقابلیتهای فراوانی برای زندگی و انتقال تمدن بشری به آن داشت در سر داشت .او میخواست تا با مهار این نیرو حتی قابلیت جا به جایی سفینه های بسیار سنگین و بزرگ رادر سرعتهای بسیار بالا فراهم کند تا در مواقع حساس قادر به انجام  انتقال حیات زمینی در مقیاسهای بسیار وسیع و باسرعتهای بالا  باشد .به همین دلیل تصمیمگرفته بود تا با کمک امکاناتی که در اختیار او قرار داده شده بود هرچه زودتر اینطرح را عملی کند و آن را واقعا دور از دسترس نمی دانست . او حتی برای تمرکز بیشتربر روی برنامه هایی که در سر داشت توانسته بود که به کمک پدرش مقدمات انتقال پردیسرا به هاروارد فراهم کند تا با همراهی او بتواند بر سرعت مطالعاتش بیافزاید و اینموضوع بخوبی نشان می داد که باران برای رسیدن به این مهم از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند .قطعا وجود پردیس می‌توانست برای او به عنوان اهرم کمکی و انگیزاننده بسیارخوب روحی و روانی در اتمام هر چه سریعتر این پروژه کمک بزرگی باشد. مخصوصا با توجهبه اطلاعات اخیری که باران بدست آورده بود می دانست که دیر یا زود دوباره امکانورود به مناطق پر تراکم ماده تاریک وجود دارد و خطراتی که یکبار از همه آنها بهسلامت عبور کرده بودند دوباره می تواند همه آنها را تهدید کند. برای همین به شدتدر تلاش بود تا هر چه زودتر و با استفاده از تمامی امکانات و توان خود به فرمولنهایی مورد نیاز خود برسد و برای همیشه این کابوس را از ذهن بشریت پاک کند. و درمطالعات اخیر خود که به کمک پردیس و پدر انجام داده بود به جاهای خیلی خوبی نیز رسیدهبود و برای همین تصمیم گرفته بود تا با تایید یافته های خود اقدام به ارائه آن جهتشروع پروژه جدیدی که میتوانست انقلاب بزرگی برای بشریت باشد کند.در مطالعات اخیرخود به همراه پردیس دریافته بود که به دلیل عدم تقارن در چگالی انرژی و ماده تاریکموجود  در مسیر حرکت منظومه خورشیدی امکانبروز برخوردهای فراوانی درآینده نه چندان دور از سوی اجسام موجود در مدار زمینوجود داشته و علی‌رغم وجود تکنولوژی ضد جاذبه آنها می‌بایستی زمان و انرژی زیادیجهت مقابله با آنها صرف کنند که این موضوع آنها را از تمرکز بر سایر پروژه ها وزمینه هایی که برای پیشرفت بیشتر به آن نیاز داشتند باز می داشت .بعلاوه با ورودزمین به مناطق پرنوسان انرژی و ماده تاریک و افزایش بی رویه تعداد برخوردها امکانبروز خطا در سیستم تدافعی آنها بالا  می‌رفتو این روش مقابله ناکارآمدی خود را نشان می داد. از طرفی بدنبال کشف اخیر گروهی ازستاره شناسان مبنی بر یافتن سیاره قابل ستی که شباهتهای فراوانی با زمین داشتاین ایده به ذهن وی خطور کرده بود که راه بهتر پیداکردن روشی برای مهاجرت به سیارهجدید خواهد بود که بنا بر اطلاعات در دسترس آنها، این سیاره در محدوده خارج ازنوسانات مربوط به ماده تاریک بود که به خودی خود امکان خروج از بحرانی که در سرراه آنها قرار داشت را فراهم می کرد .بنا‌بر‌این باران تلاش می کرد تا به راه حلیجایگزین دست یابد. البته او به لطف دانشی که در جریان تولید سیستم دفاع ضد گرانشیبه آن دست یافته بود توانسته بود قدمهای بزرگی برای نهایی کردن راهکار خود جهتمهاجرت به سیاره جدید بردارد و با بسط روشی که قرار بود به زودی آن را مطرح کندبارقه های امیدی را روشن ساخته بود .اما موضوعی که هنوز با آن درگیر بود دست یافتنبه روشی بود که بتواند به وی اجازه دسترسی به سرعتهای بسیار بالا  جهت پیمودن فاصله های بین ستاره ای رابدهد،چیزی که به اعتقاد باران می شد با تمرکز بر روی سیستم تدافعی ضد جاذبه بدستآورد.او با ایجاد تغییراتی اساسی در سیستم پرتاب ضد گرانشی خود توانسته بود که روشبسیار جالبی برای شتابدهی به اجسام پیدا کند و بر اساس این روش او موفق شده بود تابا الحاق نیروی محرکه ضد گرانشی به سفینه مورد نظرش این نیرو را به عنوان پیشرانهای قدرتمند در اختیار بگیرد و به جای پرتاب اجسام نزدیک شونده به سپر ضد گرانشی، مکانیزمی را تعبیه کرده بود تا این نیروی ضدگرانش به سفینه متصل شده و به عنوان موتور محرکه ای قدرتمند آن را از سایر اجسامدورکند .در واقع با این ترفند به جای دورکردن سایر اجسام نزدیک شونده به منبع ضدگرانش،این منبع تولید کننده ضد گرانش بود که توانایی فرار از سایر اجسام مقابل راداشت و در حکم نیروی انتقال دهنده ضد گرانشی، قابلیت پرواز به سفینه الحاقی رافراهم می کرد . اما موضوعی که هنوز به عنوان یک مشکل بر سر اجرای این طرح وجودداشت نقطه شروع کار بود .در واقع باران می دانست که برای دسترسی به سرعتهای فوقسریع حتما نیاز به یک نیروی محرکه اولیه فوق قوی دارد تا بتواند گرمای لازم برایایجاد شتاب گرانشی اولیه را به میزانی که مورد نظر آنها بود ،فراهم کند .اما مسئلهاینجا بود که آنها هنوز قادر به ایجاد این نیروی اولیه نبودند تا بتوانند به سرعتمورد نظر برسند.اگر چه که آنها مجهز به تکنولوژی پرتاب لیزری خاصی بودند که توسطآینه های بازتابی خورشیدی تشدید می شد ،اما هنوز برای دسترسی به دمایی که بتواندنیروی محرکه اولیه ضد گرانشی مورد نظرشان را فراهم کند خیلی فاصله داشتند.برایهمین باران و پردیس به سرپرستی پدر شدیدا در حال تمرکز بر تکنیکی بودند که بتوانداین نقیصه را در روش پیشنهادی آنها رفع کند و در واقع اصلی ترین چیزی که به آننیاز داشتند تا طرح خود را عملیاتی کنند، دقیقا همین موضوع بود .باران روشهایمختلفی را مورد مطالعه قرار داده بود تا بتواند این دمای اولیه را فراهم کند اماهیچکدام از آنها قابلیت پیاده سازی نداشت.حتی او بارها سعی کرد تا با ایجادتغییراتی در روشهای شکافت هسته ای به این دمای اولیه دست یابد ،اما مشکلات زیادیکه جهت مهار و کنترل انرژی تولیدی به این روش در سر راهشان قرار می گرفت مانع ازعملیاتی شدن طرح می شد .حتی وی به فکر تولید دمای مورد نظر با استفاده از ترکیب ضدماده و ماده معمولی نیز افتاده بود ،اما نهایتا به دلیل ریسک بالای اجرای طرح وامکان نابودی کامل کل پروژه از آن صرف نظر کرده بود .در واقع او و پردیس راههایبسیار متعددی را پیگیری کرده بودند ،اما هیچکدام در حال حاضر عملیاتی و یا مقرونبه صرفه نبودند و این درحالی بود که آنها به شدت نیاز به پیدا کردن راه حلی در اینباره داشتند.باران بعد از بررسیهای متمادی و پرتکراری که در زمینه های مختلف انجامداده بود به این نتیجه رسیده بود که بهتر است برای مدتی خود را از شر فکر‌کردنبرای یافتن راه حلی سریع خلاص کند تا بتواند با خاطری آسوده تر به حل این موضوعبپردازد.از طرفی او به تازگی توانسته بود تا بعد از مدتها تنش در کنار خانواده خودقرار بگیرد و با ورود پرهام به زندگی جدید او لازم بود تا با پیدا کردن زاویه دیدجدیدی به همه چیز نگاه کند و برای انجام همه این چیزها به زمان نیاز داشت.بنا براین بعد از کوششهای پیگیر و خستگی ناپذیری که در طی مدت اخیر انجام داده بود میخواست استراحتی به خود بدهد و برای مدتی هم که شده از همه این التهابات دور شود .برای همین با مطرح کردن این موضوع با پدر و جلب رضایت او قرار شد که همگی به اتفاق  مادر و پردیس به پرهام ملحق شوند تا چند روزیرا با هم در سکوت و آرامش بگذرانند .پرهام که مدتی پیش به ایران بازگشته بود تا بهدرکنار پدر و مادرش خاطرات خوب گذشته را زنده کند  قطعا با شنیدن این خبر خیلی خوشحال می شد و از آن استقبال می کرد. زندگی مشترک آنها چندماهی بود که شروع شده بود و واقعا برای پرهام و باران چیزی خوشایند تر از در کنارهم بودن نبود. از طرفی مادر هم می توانست به مادر بزرگ سری بزند و دیداری تازه کندو پدر هم قطعا در کنار همگی لحظات شاد و پرطراوتی را تجربه می کرد .همه اینها دستبه دست هم داده بود تا پروژه را برای مدتی متوقف کنند و وارد پروژه جدیدی از زندگیشخصی خودشان شوند .

********************************************************************************************

پرهام در فرودگاه منتظر بود و به محضدیدن آنها  بدون معطلی آنها را به سمتاتومبیل خود هدایت کرد .در مدتی که پرهام به ایران برگشته بود به خوبی توانسته بودتا خود را به شرایط جدید وقف دهد و اوضاع کارهای عقب افتاده پدر را بهبود داده وآنها را به سامان برساند .اگرچه که دوری از باران برایش آسان نبود، اما لازم میدید تا بعد از  سالها دوری از والدینش زمانمناسبی را به آنها اختصاص دهد و خاطره روزهای خوب گذشته را برای آنها زنده کند وباران با همه علاقه ای که به بودن در کنار او داشت،  به این تصمیم او احترام گذاشته بود .پردیس هم بهمحض اینکه پایش زمین را لمس کرد، درصدد بود تا یکبار دیگر برنامه سفر به آن سرزمینرویایی که موجب آن کشف بزرگ شده بود را به جریان بندازد و این بار به اتفاق والدینآنها این ضیافت رویایی را متصور شده بود .بالاخره آنها به منزل رسیدند و قرار براین شد تا تصمیم گیری درباره همه چیز به فردا موکول شود .آن شب برای همگی به آرامیسپری شد و طلوع زیبای خورشید صبح روز بعد دوباره باران را به روزگار نه چندان دوریبرد که حالا منشا خاطرات بیشماری برای او بود .آفتاب برای باران همیشه طعم آفتابمی داد و این بوضوح از نگاههای او قابل خواندن بود .بعد از صرف صبحانه  این پردیس بود که بار دیگر موضوع مسافرت به آنبهشت گمشده را پیش کشید و این پیشنهاد با اکثریت آرا پذیرفته شد.برای همین تصمیمگرفتند تا بعد از ظهر به تهیه مقدمات لازم بپردازند و درست مثل دفعه قبل درروشنایی روز به سمت سرزمین معهود حرکت کنند .پدر با تعریفهایی که از باران دربارهآن مکان رویایی شنیده بود بسیار مشتاق بود تا از نزدیک آنجا را ببیند و مادر هممشخصا به سبب حضور پدر مشتاق به رفتن بود و خوشبختانه پدر و مادر پرهام نیز از طبع خوبی برای همراهی  و حظور در طبیعت برخوردار بودند و همه اینهادست به دست هم داده بود تا آنها بار دیگر آن سفر رویایی را شروع کنند کنند، امااینبار همه چیز با دفعه قبل بکلی متفاوت بود .در طول مسیر زمزمه موسیقی مورد علاقهباران در فضای داخل اتومبیل و زیباییهای چشم نواز طبیعت دوباره احیا شده به قدریجالب و سحرانگیز بود که مسافران مسیر از گذر زمان چیزی نمی فهمیدند و ترجیحناخواسته ای موجب شده بود تا همگی غرق در لطافت رویا گونه ای شوند که آنها را بهفضا و سرزمینی رویایی دعوت می کرد.  بالاخرهاتومبیل حامل آنها به پیچ آخر رسید و آن منظره چشم نواز در مقابل دیدگانشان ظاهرشد و بر حیرت و تعجب آنها اضافه کرد.آنها واقعا قادر نبودند تا آنچه که در مقابلچشمانشان ظاهر شده بود باور کنند.زیبایی منحصر به فردی که در مقابل آنها گستردهشده بود برای دقایقی آنها را به درون خود برده بود و از خود بی خود شده بودند واین همان تجربه خاصی بود که بطور خاص و برای باران در لحظات زیادی از زندگی اش رویداده بود .در واقع هر وقت که باران به فکر می رفت و به چیز خاصی تمرکز می کرد اینحالت بر او وارد می شد و دریچه های جدیدی از حقایق نو را در مقابلش می گشود .اینبار هم به نظر می رسید که با توجه به سوابق قبلی باران این موضوع می توانست در حکمکلید دستیابی او به حقایقی جدید باشد که بی تردید می توانست گره از مسائلی که درپس زمینه ذهن خود بدنبالش بود بگشاید .بالاخره بعد از چند دقیقه آنها دوباره خودرا در کنار آن زیبایی وصف ناپذیر پیدا کردند و تصمیم گرفتند تا دنباله اینزیباییهای پایان ناپذیر را از درون کلبه رویایی و پرخاطره ای که بار قبل باران بهاتفاق پرهام و پردیس تجربه کرده بودند دنبال کنند .نیم ساعت بعد آنها تقریبا مستقرشده بودند و همچنان با چشمانی بهت زده و از روی بالکنی که مشرف به دره ای در رو بهروی کلبه قرار داشت به ادامه سیرو سلوک خود پرداختند تا انرژی خالصی که ازطبیعت به سراغ آنها آمده بود همچنان آنها را پالایش کند .پرهام و باران، دست دردست هم و با قلبی آکنده از شادی آمیخته با عشقی که به تازگی مهمان قلبهایشان شدهبود از حضور در کنار مولدان اصلی این عشق بینهایت مشعوف  بودند و ذهنشان را با دریایی از افکار ساکت و سالم و نورانی صیقل می دادند. بیتردید یافتن چنین منظره ای برای هر کسی به سادگی میسر نبود و این به لطف تیزهوشی وطبیعت دوستی عجیبی که در وجود پردیس بود فراهم شده بود .بالاخره شب رسید و خورشیدطلایی یکبار دیگر در مسیری تکراری به سراغ بیدار کردن جمع کثیر دیگری رفتهبود  و آنها حالا فرصت این را پیدا کردهبودند تا در کنار شام مفصلی که زینت بخش سفره خانوادگی و صمیمیشان شده بود،  نظاره گر آسمانی مملو از ستاره و نور شوند و چهجالب که از خوش حادثه درست مانند بار قبل ماه کاملی در آسمان جولان می داد و شمعمحفل این آسمان تاریک ،اما تابناک شده بود .علاقه عجیب بخش عمده ای از این محفلصمیمی به آسمان شب و زیباییهای پنهان و پیدایش باعث شده بود تا صرف شام به اولویتدوم آنها تبدیل شود و ناخواسته سیر در آسمان زیبایی که در بالای سرشان گسترده شدهبود بر لذت خوردن چیره شده بود و همگی را مستغرق در تفکر لذت بخشی که روحشان راپالایش می داد کرده بود .باران که برای بار دوم این آسمان بی نهایت متفاوت را میدید سعی داشت تا این بار بدور از هیاهوی دفعه قبل تنها چشم به انحنای آسمان بدوزدو به نقطه ای از افق که حالا مماس بر بلندای کوهی که در روبه رویشان قرار داشت زده بود و خود را در دریایی از آرامش و رهایی غوطه ور ساخته بود. انگار یک باردیگر ناخودآگاه او دوباره سکان پرواز ذهنش را به دست گرفته بود و سعی داشت تا اورا به فراسوی خیالش ببرد.مردمک چشمانش به فرمان ناخودآگاهی که در نا کجا آباد عمقحضورش سکنی گزیده بود صور خیال او را به سمت ماه طلایی یکه تاز آسمان آن شب پروازداد  تا از شکوه این جلوه بی نظیر سیرابشکند و ضمیرش بی محابا به سمت سکوتی برود که درونمایه او هر روز در طلبش او را بههیجان می آورد .برای لحظاتی بود که دوباره روح باران از کالبد خاکی اش به پروازدرامده بود و به گرداگرد ماه روشن زرفامی که آسمان را به تسخیر درآورده بود میگشت.انگار با گذشت هر لحظه این پرواز نور ملایمی که از ابتدا به صورت اوتابیدن گرفته بود گرمتر و گرمتر می شد و چند لحظه بعد با سرعتی که او سیر می کردکم کمک رو به گرمی نهاده بود  و چونخورشیدی تابناک به او نورافشانی می کرد .باران همچنان در گیرودار این صعود ولذت  این گرمای رو به تزاید بود که بابروز صاعقه ای ناگهانی در آسمان که ناشی از تشعشع بارشی زیبا از شهابسنگهای نورانیبود دوباره به خود برگشت و خود را در میان گروه دیگری از ستارگان زمینی که زندگیشبه آنان پیوند خورده بود یافت. باران احساس می کرد که در مسیر صعود به ماه گونههایش کمی سوخته و بدنش گرمتر از حالت معمول شده است .! برایش خیلی عجیب بود کهچنین اتفاقی افتاده باشد. او تنها در دنیای ذهنش به پرواز درآمده بود و انگار تخیلاش واقعا بر جسمش تاثیر گذاشته بود .تصمیم گرفت به سمت شیر آب برود و صورت خود رابشورد .از پله های بالکن به سمت پایین رفت و خودش را به شیر آب رساند.وقتی که آبرا به صورتش پاشید از شدت سرما کم مانده بود که فریاد بزند و برای لحظه ای از آندمای زیاد به خنکای عجیبی که در آب سردی که به روی صورتش پاشانده بود تغییر دماداده بود .برگشت و به ناگهان پرهام را دید که پشت سرش ایستاده و با چهره ای نورانیبه او لبخند می زند .برای لحظه ای همه چیز از یادش رفت .انگار این خاصیت عشق بودکه همه نابسامانیها را از هر درجه ای که بود می زدود.!

باران به کمک پرهام به میز شام  برگشت .تصمیم گرفت چند لقمه از آن غذای لذیذیکه به کمک گروهی از متخصصین آشپزی تهیه شده شده بود بخورد .گروهی که متشکل ازبهترین انسانهای زندگی او بودند.! انگار این دفعه همه چیز با دفعه قبل فرق داشت.حتی نوع نگاه او به همه چیز تغییر کرده بود .حالا او علاوه بر عشق عمیقی که بطورژنتیکی از پدر و مادرش به ارث برده بود ، صندوقچه ارزشمند دیگری از عشق را بدوش میکشید که پرهام درونمایه اصلی آن را تشکیل می داد و همین باعث شده بود تا سبکبال تر از دفعه قبل  حرف بزند، راه برود ، غذا بخورد و تصمیم بگیرد.برای همین با خیالی آسوده لقمه ای به دهان گذاشت و  در حالی که دستان مادرش را در دست و نگاه پرحرارت پرهام را خیره به چشمانش حس می کرد دوباره به رویا فرو رفت. .چند ثانیه اینگذشته بود که  به ناگهان چیزی از ذهنشگذشت .انگار به راز جدیدی پی برده بود، اما بر خلاف دفعات قبل دیگر خبری از جاروجنجال نبود .او در کمال سکوت و آرامش قرار داشت و سعی می کرد تا با نهایت خونسردیچیزی را که به ذهنش رسیده بود به بقیه بگوید و این دستاورد جدید را با آنها در میان بگذارد .برای همین هم با تبسمی بر لباز جای خودش بلند شد و به سمت دیگر بالکن رفت و با نگاهی که حاکی از شادی و شعفیدست نیافتنی بود به پرهام خیره شد .پرهام با اولین نگاه باران پی برد که بایداتفاق جدیدی افتاده باشد .برای همین از جای خود بلند شد و به سمت باران رفت .پردیسهم که تا اندازه ای متوجه این موضوع شده بود با نگاهی جستجوگر پرهام را دنبال کردو به دنبال او بقیه هم آنها را با نگاه دنبال کردند .گویی جریانی از یک چیز نامرئیهمه را در بر گرفته بود و به سمت باران تمرکز می داد.بدون اینکه کسی چیزی را بهزبان آورده باشد همگی منتظر بودند تا ناگفته های جدیدی را از باران بشنوند و انگاراو نیز خودش را آماده می کرد تا آغازگر این ماجرا باشد .پرهام حالا کاملا در کنارباران قرار داشت و سعی می کرد تا با نگاهش خبر جدید را از باران جویا شود و بارانبدون هیچ مقدمه ای لب به سخن گشود:

-فکر می کنم بتونیم دمای اولیه برایحرکت موتور ضد جاذبه رو فراهیم کنیم .

تنها همین جمله کافی بود تا تعجب همهبرانگیخته شود.این ادعای خیلی بزرگی بود و به سادگی نمی شد چنین حرفی را به زبانآورد، اما از طرفی هم مدعی فردی معمولی نبود .او کسی بود که تا به حال با کمترینحاشیه بزرگترین ابتکارات را به عالم بشریت ارائه داده بود و زمینی که در حال چرخشبود ،زندگی خود را مدیون او بود .با این تفاسیر نمی شد که سخنان او را نادیده گرفتو حداقل حرفهای او ارزش شنیدن را داشت .

همگی به سمت باران خیره شده بودند وچشمها با نهایت تمرکز به او دوخته شده بود و گوشها آماده شنیدن حرفی بودند که شایدبه معنای حفظ موجودیت بشری و شروع عصر جدیدی در زندگی بشر بود .آنها با اینکهواقعا به باران اعتماد داشتند و به نوعی او را یک تافته جدابافته می دانستند کهقادر است هرگره کوری را باز کند اما باور اینکه او به چنین  موفقیتی دست یافته و گره از مهمترین معضل بشریباز کرده است واقعا خیلی سخت بود .برای همین بهت و حیرت فراوانی داشتند و شدیدامنتظر بودند تا ببیند که نابغه قرن چگونه توانسته است این


از مجموعه داستانهای کوتاه عصر فضا»

بازیافت خوشبختی!

داستان کوتاه علمی تخیلی

 

اثری از مهدی بصیرت نیا»

 

MBASIRATNIA59@GMAIL.COM

 

1-587-778-7710

 

 

 

8/27/2017

 

 

داستانی درباب تلفیق قدرت علم» و عشق ورزی» در انسان آینده

 


 

دو ساعتی نشده بود که برای بارآخر با چهره همیشه دوست داشتنی‌اش وداع کرده بود. باورش نمی‌شد که برای مدتها قادربه لمس او نخواهد بود. هیچ چیزی برایش به آن اندازه لذت بخش نبود که همه وقتش رابا او بگذراند، اما حالا برای مدتی نامعلوم این شانس را از دست داده بود. نمی‌دانستکه چرا این اتفاق می‌بایست همین امروز رخ دهد، آنهم درست قبل از پرواز آنها، اماحد اقل این خوش شانسی نصیب او شده بود که خودش توانایی بازسازی همه چیز را داشت وحالا اندیشه شروعی مجدد را در ذهن می‌پروراند، هرچند که به زمان زیادی نیاز داشت.خوشبختانه زمانی که او به صحنه تصادف رسیده بود هنوز او زنده بود و از خوش حادثه آندستگاه با ارزشی که سالها دو نفری با هم بر رویش کار کرده بودند درست چند روز پیشتکمیل شده بود و او آن را به همراه داشت. تا اینجای کار اگر چه که به او خیلی سختگذشته بود اما امید دیدن دوباره‌اش به او انرژی می‌داد. برای بار آخر همه چیز راچک کرد. تا زمان پرواز خیلی باقی نمانده بود و او آرزو می‌کرد ایکاش در این سفردور و دراز او را از ابتدا به همراه داشت. مسیری که سالیان متمادی بطول می‌کشید و قطعاًبودن او می‌توانست خیلی چیزها را جور دیگری رقم بزند، اما حتی خیال اینکه می‌توانداو را پس از مدتیهرچند بسیار طولانی در کنارخود داشته باشد برای او کافی بود.

سی دقیقه تا زمان پرتاب باقیمانده بود. اگرچه که او به هیچ کس برای این آغاز پر هیاهو نیاز نداشت اما ته دلشآرزو می‌کرد که ‌ای کاش کسی برای بدرقه‌اش او را همراهی می‌کرد. حالا که در شرفترک همیشگی خانه بود به شدت تحت تأثیر واقع شده بود و باورش نمی‌شد که این خوداوست که اینچنین اسیر احساساتی شده باشد که هرگز حتی از وجودشان باخبر نبود! برایهمین سعی می‌کرد تا خودش را با فکر شروع احیای مجددش مشغول کند. این صدای هشدارخودکار سفینه بود که به ناگاه او را متوجه شروع آن پرواز پرماجرا کرد. تنها دودقیقه به ترک خانه برای همیشه باقی مانده بود و او در حال تجربه احساسی چون مرگبود، مرگی که خود شاهد آن بود و مطمئناً بر حسب محاسباتش شروع مجدد حیات دیگری بودکه آغاز دوباره‌اش سالها طول می‌کشید. برای بار آخر به زمین زیر پایش نگاه کرد وخاطره روزهایی که با شادی در کنار او گذرانده بود یکبار دیگر مرور کرد. انگار حالاکه همه چیز برای رفتن مهیا شده بود دلش نمی‌خواست که از آنجا دل بکند، چرا که همه خاطره‌هاییکه به او تعلق داشت جایی در زیرپای او و در کیلومترها آنطرف تر پراکنده بود و او می‌رفتتا همیشه همه آنها را به دست فراموشی بسپارد؛ اما چاره‌ای نبود و راه رفتنی راباید می‌پیمود. تنها شمارش مع بود که به او فهماند که دیگر باید دل بکند و همهچیز را تمام شده بداند. مانیتور روبه روی او مسیری بس طولانی را نشان می‌داد کهبخش عمده‌ای از آن می‌بایست در تنهایی سپری می‌شد و تنها عشق به امکان بازتولید اوبود که او را به پیمایش این شکنجه طاقت فرسا امیدوار می‌کرد. بالاخره ثانیه آخرفرا رسید و همه چیز برای او از ابتدا آغاز شد . .

****************************

چشمانش را به سختی باز کرد. هیچحس خاصی نداشت. چندثانیه‌ای گذشت تا کم کم همه آنچه که سپری شده بود را به یادآورد. بعد از آن انجماد اتوماتیک ، برگشتن به حالت قبل چندان ساده به نظر نمی‌رسید،اما راه دیگری برای او وجود نداشت. به مدت چند دقیقه تمام آنچه که تا لحظه پیش ازپرتاب بر او گذشته بود به خاطر آورد و حالا به خوبی می‌دانست در چه مرحله‌ای قراردارد. حیرت‌انگیز بود. بر حسب زمان زمینی که دیگر برای خیلی‌ها از جمله خودش هیچکاربردی نداشت زمان خیلی زیادی سپری شده بود و او تقریباً در اواخر راه مقصد نهاییقرار داشت. با اینکه زمان زیادی سپری شده بود اما هنوز انگیزه بی‌پایان خود را بهخاطر داشت و درست به همین دلیل اولین کاری که انجام داد برداشتن جعبه‌ای بود که درکنار پنل انجماد او قرار داشت. اگرچه که هنوز تعادل خود را به‌طور کامل باز نیافتهبود، اما سعی کرد تا با حداکثر سرعتی که قادر بود از جای خودش بلند شود و بلافاصلهبه سمت آزمایشگاه ویژه‌ای که در سمت دیگر سفینه قرار داشت حرکت کرد. هنوز تمامبدنش کوفته بود و هیچ انگیزه‌ای برای رفع این کوفتگی نداشت و تنها چیزی که او رابه جلو می‌برد فکر باز احیای» کسی بود که پانصد سال قبل قلب او را برای همیشه ربودهبود.!

به سرعت جعبه مخصوصی را کهحالا همه وجودش بود برداشت و مشغول شد. تکه کوچکی که حاوی مشخصات ژنتیکی او بود رابه دقت به داخل سامانه‌ای که سال‌ها قبل در آن نقطه بخصوص تعبیه کرده بود قرارداد. چند ثانیه طول کشید تا دستگاهی که پشت سر او قرار داشت تمام مشخصات را به سمتسامانه دیگری که در کنار او بود انتقال دهد و این چند ثانیه برای او از همه زمان‌هاییکه تا حالا سپری کرده بود سخت‌تر و کندتر گذشت. چراغ چشمک زنی که بر روی سامانهآخر قرار داشت نفس او را بازگرداند و غم سنگینی که گلوی او را فشرده بود از دلشزدود. خوشبختانه همه چیز تا این جای کار درست کار می‌کرد و او قادر بود تا همهمشخصات دی. ان.ای را به درستی بازیابی و تفکیک کند. حالا فقط به یک چیز دیگر نیازداشت تا رؤیایی که چندین قرن به خاطر آن خودش را به خواب زده بود تحقق یابد.دوباره به سمت پنل انجماد خود برگشت. هنوز آن تراشه کوچک

ارزشمند که به خاطرش تمام عمرقبلی خود را صرف کرده بود در گوشه‌ای از پنل خود می‌دید و این دوباره برای چندثانیه‌ایلبخند رضایت را به لبانش بازگرداند. به سرعت تراشه را برداشت و در شکاف عجیبی کهبر روی سامانه راهبری سفینه قرار داشت فرو کرد. ضربان قلبش به شدت بالا رفته بود وعرق سردی که بر روی پیشانی‌اش نشسته بود این را به خوبی بازگو می‌کرد، اما این بارهم گویا بخت با او یار بود و به پشتوانه همه پیش‌بینی‌ها و برنامه‌هایی که از قبلترتیب داده بود همه چیز به خوبی کار می‌کرد.!

حالا فقط می‌بایستی منتظر می‌ماندتا به کمک آن ترفند عجیبی که پنج قرن پیش اختراع کرده بود تمام حافظه دوست‌داشتنی‌ترینفرد زندگی‌اش را بر روی کامپیوتری که به همین منظور تهیه کرده بود بارگیری کند واین بار این موضوع، دیگر ضربان قلبش را به شدت بالا برده بود. نوار پیشرفت بارگیریتراشه به خوبی پیشروی موفقیت‌آمیز عملیات را نشان می‌داد: پنجاه درصد، هفتاد درصد،نود درصد،. . دل توی دلش نبود. منتظر بود تا این ده درصد باقیمانده هم بارگیریشود و بعد به سراغ تحقق رؤیای دیرینش برود.! انتظار کشنده‌ای که او را به سرعتپیر می‌کرد، اما ارزشش را داشت.! نودوپنج درصد، نودوهفت درصد. . برای لحظه‌ایپیشروی نوار پیشرفت قطع شد و این روح او بود که در حال جدا شدن از بدنش بود. آرزومی‌کرد یا این سه درصد باقی مانده کامل می‌شد و یا برای همیشه خودش هم از رویگردونه حیات پر می‌کشید.! چشمانش را بست و با تمام وجود آرزو کرد تا با  شنیدن صدای سامانه پردازشبه منزله اتمام بارگذاری اطلاعات بر روی دیسک هدف به زندگی باز گردد. .

انگار قسمت هم با او یار بود واین آرزوی مشتاقانه‌اش به بار نشست. صدای بلندی که از سمت سامانه پردازش به گوش اورسید به منزله استجابت خواسته او بود. خواسته‌ای که شاید آخرین چیزی بود که در زندگیمی خواست. چشمانش را به سرعت باز کرد و با همه وجودش به سمت دیسک بارگذاری شدهدوید. به سرعت آن را از سیستم پردازش جدا کرد و برای چند ثانیه در آغوش گرفت و بعدبه سرعت به سمت آزمایشگاهی که چند دقیقه قبل ترک کرده بود برگشت. این تنها مرحله‌ایبود که تا قبل از خوشبختی بزرگ باقی مانده بود. به سرعت دست بکار شد و محفظه شیشه‌ایبزرگی را که تا حدود زیادی شبیه به پنل انجماد خودش بود به انواع و اقسام اتصالاتفیزیکی و دیجیتالی که از پنل انجماد خودش بیرون زده بود وصل کرد و دیسکی را کهمحتوی اطلاعات بارگذاری شده بود به داخل منفذی که در زیر آن محفظه شیشه‌ای قرارداشت وارد کرد و بعد به سرعت به سمت پنل راهبری سفینه برگشت. حالا زمان آن رسیدهبود که برنامه‌ریزی نهایی برای زندگی بعدی‌اش را آغاز کند. تا مقصدی که برایش قرن‌هابرنامه‌ریزی و تلاش کرده بود سی‌وپنج سال زمینی فاصله داشت و این دقیقاً برابر بازمانی بود که آن روز صبح کسی را که تا پای جان می‌پرستید در آن حادثه کذایی از دستداده بود و حالا سعی داشت تا همه چیز را دوباره از آن روز آغاز کند. به سرعتاطلاعاتی را به سیستم راهبردی سفینه وارد کرد و چندثانیه‌ای طول کشید تا رباتمخصوصی که از قبل برای همین موضوع تدارک دیده بود به سمت او حرکت کند. بر رویصندلی کنار پنل نشست و به آرامی چشمانش را بست. رؤیایی که در سر داشت می‌رفت تا درسرزمینی جدید و به شیوه مطلوب او به واقعیت بپیوندد. احساس می‌کرد که دستی او رابه سمت پنل انجمادش می‌برد و دستی دیگر در حال تدارک تولید و رشد بدن نیمه گمشدهاوست و خیلی خوشحال بود که اطمینان داشت که بارگذاری محتویات ذهنی آن نیمه گمشدهنیز دقیقاً سی‌وپنج سال طول می‌کشد. حالا دیگر می‌توانست آرام آرام و با خاطریآسوده بخوابد و خواب‌های شیرینی که می‌توانست در همین مدت به او آمادگی لازم برایشروعی مجدد در سرزمینی جدید و رؤیایی بدهد آهسته آهسته او را در بر می‌گرفت. بهآرامی به همه چیزهای خوب و آرامی که انتظار او را می‌کشید می‌اندیشید؛ خورشیدیتابان با منظره‌ای رؤیایی ، رو به ساحلی که خنکای نسیم صبحگاهی‌اش او را از خودبیخود می‌کرد و آغوش گرمی که مدام او را به یاد خاطرات شیرینی در پنج قرن پیش می‌انداخت.!

 


خلاصه داستان:

باران، دختر دانشمندی که توانسته است تا با تئوری انقلابی‌اشکه منجر به تولید نیروی ضد جاذبه و نجات کره زمین شود، این بار در سایه حمایت‌های گسترده‌ایکه مخصوصاً از جانب پدرش صورت پذیرفته بود تصمیم به استفاده از این نیرو برای دستیافتن به سرعتهای فوق زیاد برای دسترسی به سیاره جدیدی که برای زندگی بشر مساعد بهنظر می‌رسید گرفته است. در این مسیر او تصمیم به استفاده از گرمای بی نهایت بالایجت خروجی از سیاهچاله مرکزی کهکشان راه شیری برای تولید دمای اولیه سیستم پرتابیضد گرانش خودمی گیرد تا بار دیگر زمینه را برای ایجاد جهشی بزرگ در تاریخ بشریت آمادهکند و. . اما آیا این پایان ماجرا و داستانی است که به مدد نیروی خلاق و منحصربه فرد شخصیتی چون باران به سوی ایجاد تحولات بنیادین در تاریخ زندگی بشر می‌رود؟آیا روزی فرا می‌رسد تا بشر با همه پیشرفتها و توانمندیهای بی نظیری که در حالدستیابی به آن است به نابودی گراییده شود و یا واقعیت رنگ و بوی دیگری به خودخواهد گرفت؟ آنچه که در این داستان کوتاه به چشم می‌خورد در صدد است تا پاسخ را بهذهن خلاق و جستوگر خواننده‌ای بسپارد که خود به دنبال یافتن پاسخی برای این سؤالبنیادین است

این وبلاگ به منظور آشنایی و دستیابی  شما عزیزان به جدیدترین  اشعار و آثار اینجانب بوده و شما میتوانید از طریق آدرس اینترنتی https://t.me/mypublications
به این گروه دسترسی پیدا کنید و از طریق همین وبلاگ و یا با آدرس ایمیل mbasiratnia59@gmail.com این جانب را از نظرات ارزشمند خود  بهره مند سازید .
با تشکر
مهدی بصیرت نیا .
سایر علاقه مندیها:
http://www.vidofa.com/mehdibasiratnia
https://www.instagram.com/basiratniamehdi
https://www.facebook.com/Mbasiratnia59
https://linktr.ee/basiratniamehdi

                                                                         [http://www.aparat.com/v/0qXR8]            مدهوش              
مدهوش تو ام
با آرامشی
که بر میخیزد
ازنگاه تو .
با تو ،










تا همیشه خوشبختم.!





(مهدی بصیرت نیا)                                                            







مقدمه


در دنیای پر تلاطم و به شدت متغیرهزاره سوم ˓بشر مدرن در حال پرده برداری از حقایق جدیدی است که حتی تا یک دهه پیشکوچکترین اثری ازآن وجود نداشت .اما به لطف پیشرفتهای تکنولوژیک وجهش های علمیخیره کننده ˓مخصوصا در دودهه گذشته موفق به دستیابی به حقایقی شده است که زیربنایفکری و روش زندگی خویش را به کلی دستخوش تغییر نموده است .در این میان دانسته هایجدیدی که به سرعت متولد شده و در دسترس عموم قرار میگیرند ˓در ترکیب با عنصر خیال مولددنیاهای فانتزی و تخیلی ای هستند که خود بنوعی موتور محرکه و انگیزشی برای دسترسیبه حقایق جدیدتری است که با دستکاری در قوه تخیل و بکارگیری آن با دانش هاینوبنیان حاصل می شود.علم کیهان شناسی از بین همه علومی که بشدت در حال گسترش و درنوردیدن افقهای جدیدفکری بشری است ˓نمونه ایاست منحصر بفرد که با ارتباطات بی پایانی که با سایر علوم مرتبط از جمله اخترفیزیک˓ژئوفیزیک و فلسفه ایجاد نموده است ˓در راس توجه محافل علمی جهان قرارگرفته و بهکمک  دانشمندان فوق برجسته ای که هر روزمرزهای جدید و غیر قابل باوری از آن را کشف و به جهانیان عرضه میکنند واقعیتهای بینهایت جالب و شگفت آوری را رونمایی کرده و ذهن کنجکاو بشر دهه حاضر را به شدت تحریک میکند .در این میان و همزمان با رشدبرق آسای مفاهیم و اصلاحات بینهایت جذاب و فراوان ستاره شناسی نیاز به یک یادآوریعمومی  و به روزرسانی به جامعه مشتاق اخترفیزیک برای روزآمد کردن اطلاعات و گسترش درک عمومی خود از آنچه که در حال حاضر درفضای کیهان شناسی و ستاره شناسی جهانی جریان دارد به شدت احساس می شود .براین اساس˓ارائه و توضیح مفاهیم جدید به سبکی که مورد پذیرش و قبول مخاطب عام ومشتاق به اینعلم باشد خود مساله ای حساس و قابل تامل است چرا که ارائه بحثهای صرفا علمی وسنگین که نیازمند برخورداری از مبانی علوم ستاره شناسی و اخترفیزیک است نه تنهاراهگشای حل این موضوع نبوده ˓بلکه به تجربه ثابت شده که بعضا اثری مع در راستای رسیدن به این هدف مهم داشته و پردهضخیمی میان مخاطب عام و نگارندگان موضوعات صرفا علمی حائل میکند .در نتیجه برایدستیابی به یک راه حل کاربردی که علاوه بر تسهیل دستیابی به این هدف منجر به ایجادعلاقمندی و کشش به سمت مباحث جدید میگردد˓ استفاده از استعاره و تخیل برای نشاندادن ماهیت واقعی آنچه که در دنیای واقع در جریان است و همچنین تزریق نیروی هیجانو انگیزه به بدنه اجتماع که دوران مرگ تدریجی "علاقمندی به علم "را سپریمیکند میتواند بارقه هایی از امید جهت خروج از این بحران دراین پیکره بی جان روشنکند .بر این اساس استفاده ازمدل سازیهای تخیلی از واقعیتهای علمی اثبات شده و یادر حال اثبات در جهت حرکت به سمت توضیح ساده تر مفاهیم ˓بهترین و خوشایند ترینروشی است که میتوان ازآن به عنوان ترفندی غیر مستقیم برای توضیح و جلب توجهعلاقمندان و مخاطبان عام استفاده کرد .در این اثر˓ اینجانب ضمن توجه و بهره گیریاز این موضوع و با تکیه بر استفاده از تقویت غرور ملی  با بکارگیری استعاری از شخصیتهای معادل دردنیای حقیقی و همچنین تحریک قوه خیال مخاطب سعی در تزریق انگیزه حرکت به سمتکشفیات اخیر علوم ستاره شناسی  وژئوفیزیکنموده وبا تکیه بربیان موضوعات روز به زبان ساده˓ مخاطب را آماده رویارویی با آننموده و دریچه ای را برای شروع تامل بیشتر گشوده و با بهره گیری از تاثیر عنصر"عشق "بر تمامی لحظات حساس زندگی در صدد تشریح نقش بسیار پر اهمیت و غیرقابل انکار آن  بر روندها و نتایج  حاصل از آن برآمده ام .همچنین با تاسی از نقشپر رنگی که این عنصر در تاریخ پرقدمت جامعه ایرانی  داشته است به تاثیر آن در هدایت و پیش برداسرارآمیز زندگی در لحظات حساس ˓حتی در بالاترین سطوح علمی پرداخته و به تشریحسناریویی از زندگی که مبتنی بر آمیختگی عقل و عشق است پرداخته ام تا علاوه بر نشاندادن قدرت بی پایان خلاقیت و دانش در ایجاد راه حلهای مطمئن برای  خروج از بحران˓ به اثر متقابل وجود عنصر عشق ونقشی که در تکامل انسان و کمک به رشد عقلی -احساسی نوع بشر دارد پرداخته باشم .درخاتمه داستان ˓ضمن به تصویر کشیدن تواناییهای بالای علمی که نمونه های پرشمارآن درجای جای وطن عزیزمان وجود داشته و میتواند نقش تعیین کننده ای در تعیین سرنوشتعلمی و استراتژیک جامعه جهانی داشته باشد ˓با اعلام یک پایان تقریبا باز برایداستان˓ زمینه را برای ادامه ماجراهای بعدی مرتبط که به دنبال معرفی بیشتروعمیق تردستاوردهای جدید علم نجوم و کیهان شناسی است فراهم کرده و مخاطب هوشمند و ماجراجورا با پیام ضمنی برای رویارویی با حوادث جذاب بعدی به انتظار می نشاند .امید استکه این سعی پرامید برای نشر و اشاعه دانش جذاب و بینهایت هیجان انگیز کیهان شناسیو بطور خاص اخترفیزیک مثمر ثمر واقع شده و رضایت خاطر علاقمندان را فراهم نمودهباشد .


 مهدی بصیرت نیا

بهار 1396


 


 



خلاصه داستان"نجات بزرگ "

 

داستان درباره دختر نابغه ایرانی به نام باراناست که تحت نظر پدرو مادری دانشمند در زمینه اختر فیزیک  پرورش یافته است .او با ارائه مقالات شگفتانگیزی در زمینه اختر فیزیک توجه بزرگان این رشته در معتبر ترین دانشگاههای دنیارا به خود جلب کرده است و به دنبال اتفاقاتی که برای میدان مغناطیسی زمین رویمیدهد ˓با توجه به توانایی های خارق العاده اش ˓به کمک گروهی از دانشمندان که درصدد حل این موضوع اند شتافته با ارائه طرح منحصر به فرد و به کمک نیرویی مرموز واتفاقات پیش بینی نشده ای که خود موضوع اصلی داستان را تشکیل میدهد  زمین را از خطر نابودی نجات میدهد .در تمام طیاین مدت پدر دانشمند او درگیر یک پروژه فوق سری در ناسا بوده و به شدت از دختر وهمسرش بیخبر است و تنها به کمک یکی از بهترین شاگردانش به نام پرهام  که برای کمک و محافظت  از آنها فرستاده است ˓بطور کاملا محدودی باآنها در ارتباط است. طی اتفاقاتی که در ادامه بوجود میاید پرهام و باران به همعلاقمند میشوند و بعد از مدتی  به دلیلنیاز پدر به همسرش به عنوان یکی از معدود کسانی که توانایی کمک به پروژه فوق سریآنها در ناسا دارد˓ مادر مجبور به جدایی از باران میشود و درست به موازات اینموضوع   باران مجبور میشود که برای کمک بهمادربزرگش که دچار حمله مغزی شده به ایران بازگردد. در طی این ماجرا که با همراهیو کمک  پرهام  صورت میپذیرد آنها بیشتر به هم نزدیک شده وتصمیم نهایی خود را برای شروع یک زندگی مشترک اتخاذ میکنند اما در این میان بهدلیل آغاز برخوردهای شهاب سنگی و سیارکی متعدد در سر تا سر دنیا و درخواست پدرمبنی بر حضور باران در تیم واکنش سریع ناسا او دوباره به امریکا باز میگردد و درتلاشی  وقفه ناپذیر و با توجه به مطالعاتقبلی خود و با استفاده از ابتکاری که در تولید نیروی ضد گرانش انجام میدهد موفق بهدفع خطر برای بار دوم میشود.

آنچه که در سرتاسر داستان میگذرد˓ در واقع  تلاش نویسنده برای رویارویی اذهان عمومی بامفاهیم و اصلاحات تقریبا جدید اختر فیزیک در قالب داستانی جذاب که علاوه بر داشتنجنبه تخیلی بر پایه مفاهیم و موازین علمی صورت میپذیرد بوده و در کنار همه اینهاتاثیر ورود چاشنی عشق در تسهیل مسائل و بهره گیری از الهامات ذهنی در جهت دهی وکمک به خلق مفاهیم نو و سودمند در همه ابعاد زندگی ˓و مخصوصا موقعیتهای اضطراریاست. ضمن اینکه این داستان با اشاره تلویحی به شخصیتها و نوابغ  ایرانی ارزشمندی  که در معتبرترین دانشگاهها و سازمانهای فضایی جهانی˓  پیشرو و هدایتگر جریانات جدید علمی در زمینهفیزیک و اختر فیزیک اند ˓درصدد معرفی توانایی بالا و پتانسیل پایان ناپذیر علمی وفرهنگی  مردان و ن وطن همیشه سرافرازماست.

 

با تشکر

مهدی بصیرت نیا

 



https://www.youtube.com/watch?v=Yc6unqCnqGI&t=159s&ab_channel=%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%81%D8%B6%D8%A7%D9%88%D8%AA%D8%AE%DB%8C%D9%84%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C


در این ویدیوی جذاب قصد داریم تا ضمن معرفی اصطلاح "کمربند حیات" یا " محوطه طلایی حیات" به بررسی سایر نشانه های احتمالی حیات بر روی دیگر کرات خصوصا سیارات فراخورشیدی رفته و ضمن بیان تاریخچه و اطلاعات مختصر و مفیدی از انواع موجودات تک سلولی و ریز ساختاری که بر روی زمین وجود داشته و گمان می روند که به نوعی احتمالا مسبب وجود و تولید حیات بر روی زمین اند، به بیان این فرضیه که کشف احتمالی هر کدام بر روی یکی از سیاره های مورد نظر احتمالی می تواند نشانه ای خوب و قابل توجه برای پیگیری جهت کشف حیات باشد بپردازیم

لینک مستقیم جهت دسترسی به ویدیو اصلی:

https://cutt.ly/7ggvpXQ



این ویدیو قسمت اول ارائه تصویری یک داستان کوتاه علمی-تخیلی به نام " بازگشت به زمین " از مهدی بصیرت نیاست که در واقع برگرفته ای است از یک رمان بلند علمی-تخیلی به نام "Return to the Eart" از خود همین نویسنده که به زبان انگلیسی نوشته شده است . داستان مجموعه عجیب، پیچیده و بی همتایی از اتفاقات است که توسط بیانی بسیار جالب و مهارت انگیز که به وصف مفاهیم اخترفیزیک، اخترزیست شناسی، کوانتوم فیزیک و سایر فرضیه ای نوین علمی و مخصوصا تکنولوژی های مربوط به مسافرتهای بین ستاره ای می پردازد . در این داستان ، " پروفسور" که ظاهرا شخصیت اصلی ماجراست پس از متقاعد کردن جامعه جهانی به انجام یک سفر تحیرآور جهت بررسی اتفاق عجیبی که در اثر یک اخلال کوانتومی و بازتاب سیاره ای مشابه با زمین در مدار ماه صورت گرفته بود به سراغ رویارویی با اتفاقات کاملا منحصر به فردی می رود که نهایتا پرده از رازی بزرگ در سیاره ای به نام سیاره همزاد زمین بر می دارد که همین موضوع زمینه ساز بروز یک سری رخدادهای محیرالعقول می شود که در ادامه و قسمت دوم این داستان هیجان کم نظیری را به خواننده القا می کند .------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------لینک دسترسی به ویدیو های معرفی رمان های علمی-تخیلی، نوشته مهدی بصیرت نیا :1-بازگشت به زمین :https://cutt.ly/efSqw0Z2-دومینوی فضایی:https://cutt.ly/dfA62Vr3-بازیافت خوشبختی:https://cutt.ly/QfA69F24-انتقال موازی :https://cutt.ly/ifA63b5 5-نجات بزرگ:https://cutt.ly/nfA68uf6-کمربند تصادفی:https://cutt.ly/JfSqEPS7-مدار نجات:https://cutt.ly/CfSqSxS8-مرده نجات بخش:https://cutt.ly/vf5lreS------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی" شما را به دیدن برنامه های علمی خود در زمینه اخترفیزیک، ستاره شناسی، فیزیک کوانتوم ، فیزیک ، فلسفه علم ، تالیف داستانهای علمی-تخیلی و سایر زمینه های مرتبط دعوت می کند.شما عزیز علاقمند می توانید در صورت تمایل از طریق لینک های ارتباطی زیر محفل ما را پرنورتر و فضای علمی ما را پر بارتر نمایید.پیشاپیش از حضور گرم شما فرهیخته گرامی نهایت سپاس و کمال تشکر خود را اعلام می نماید.مهدی بصیرت نیامدیر گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی " " Mehdi Basiratnia, founder of the Scientific- Imagination & Ultra –Space (Farafaza) scientific channel کانال یوتویوب فرافضا و تخیل علمی:https://cutt.ly/GtBH7S7https://t.me/farafaza کانال تلگرام "فرافضا و تخیل علمی کانال اینستاگرام " فرافضا و تخیل علمی" https://cutt.ly/dtBg25C کانال فیسبوک "فرافضا و تخیل علمی"https://cutt.ly/otCZ3Vlhttp://mehdibasiratnia.mihanblog.com/ معرفی داستانهای علمی تخیلی و اشعار "مهدی بصیرت نیا"


 درباره " اسپیس- ایکس"-موشک " فالکن هوی"


فرافضا و تخیل علمی


کمپانی" اسپیس -ایکس " که تحت مالکیت کارآفرین معروف یعنی" ایلان ماسک" قرار دارد یکی از بزرگترین کمپانی های صنعت فضانوردی و در واقع بزرگترین و معروفترین کمپانی خصوصی در این صنعت محسوب می شود . ما قصد داریم که طی چند ویدیو جداگانه درباره انواع موشکها و تکنولوژی های خاصی که در این کمپانی به کار می رود بحث کرده و سعی داریم تا به علاقه مندان صنعت هوافضا یک دید واضح و مقدماتی درباره چگونگی فعالیتهای موشکهای به کار رفته در این شرکت ارائه دهیم. در این قسمت ما به تفصیل درباره ویژگی های راکت " فالکن هوی" که دومین گروه از موشکهای به کار رفته در این کمپانی است صحبت خواهیم کرد. قابل ذکر است که تمام اطلاعات ارائه شده در باره راکت " فالکن هوی" از سایت خود کمپانی اسپیس -ایکس اقتباس شده و به همین دلیل از اعتبار بسیار بالایی برخوردار می باشد ._________________________________________________________________________لینک دسترسی به ویدیو مربوط به توضیحات مرتبط با اصطلاحات " LOE" و "GO"https://cutt.ly/6gVgO_________________________________________________________________-------------گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی" شما را به دیدن برنامه های علمی خود در زمینه اخترفیزیک، ستاره شناسی، فیزیک کوانتوم ، فیزیک ، فلسفه علم ، تالیف داستانهای علمی-تخیلی و سایر زمینه های مرتبط دعوت می کند.شما عزیز علاقمند می توانید در صورت تمایل از طریق لینک های ارتباطی زیر محفل ما را پرنورتر و فضای علمی ما را پر بارتر نمایید.پیشاپیش از حضور گرم شما فرهیخته گرامی نهایت سپاس و کمال تشکر خود را اعلام می نماید.مهدی بصیرت نیامدیر گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی " " Mehdi Basiratnia, founder of the Scientific- Imagination & Ultra –Space (Farafaza) scientific channel کانال یوتویوب فرافضا و تخیل علمی" :https://cutt.ly/GtBH7S7کانال تلگرام "فرافضا و تخیل علمی" :https://t.me/farafazaکانال اینستاگرام " فرافضا و تخیل علمی" https://cutt.ly/dtBg25Cکانال فیسبوک "فرافضا و تخیل علمی"https://cutt.ly/otCZ3Vl معرفی داستانهای علمی تخیلی و اشعار" مهدی بصیرت نیا " :http://mehdibasiratnia.mihanblog.com/


درباره کمپانی" اسپیس - ایکس " - موشک فال 9:

کمپانی" اسپیس -ایکس " که تحت مالکیت کارآفرین معروف یعنی" ایلان ماسک" قرار دارد یکی از بزرگترین کمپانی های صنعت فضانوردی و در واقع بزرگترین و معروفترین کمپانی خصوصی در این صنعت محسوب می شود . ما قصد داریم که طی چند ویدیو جداگانه درباره انواع موشکها و تکنولوژی های خاصی که در این کمپانی به کار می رود بحث کرده و سعی داریم تا به علاقه مندان صنعت هوافضا یک دید واضح و مقدماتی درباره چگونگی فعالیتهای موشکهای به کار رفته در این شرکت ارائه دهیم. در این قسمت ما به تشریح و چگونگی تاسیس و اقدامات این کمپانی پرداخته و به تفصیل درباره ویژگی های راکت " فالکن 9" که اولین گروه از موشکهای به کار رفته در این کمپانی است صحبت خواهیم کرد. قابل ذکر است که تمام اطلاعات ارائه شده در باره راکت " فالکن 9" از سایت خود کمپانی اسپیس -ایکس اقتباس شده و به همین دلیل از اعتبار بسیار بالایی برخوردار می باشد ._________________________________________________________________________لینک دسترسی به ویدیو مربوط به توضیحات مرتبط با اصطلاحات " LOE" و "GO"https://cutt.ly/6gVgO_________________________________________________________________-------------گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی" شما را به دیدن برنامه های علمی خود در زمینه اخترفیزیک، ستاره شناسی، فیزیک کوانتوم ، فیزیک ، فلسفه علم ، تالیف داستانهای علمی-تخیلی و سایر زمینه های مرتبط دعوت می کند.شما عزیز علاقمند می توانید در صورت تمایل از طریق لینک های ارتباطی زیر محفل ما را پرنورتر و فضای علمی ما را پر بارتر نمایید.پیشاپیش از حضور گرم شما فرهیخته گرامی نهایت سپاس و کمال تشکر خود را اعلام می نماید.مهدی بصیرت نیامدیر گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی " " Mehdi Basiratnia, founder of the Scientific- Imagination & Ultra –Space (Farafaza) scientific channel کانال یوتویوب فرافضا و تخیل علمی" :https://cutt.ly/GtBH7S7کانال تلگرام "فرافضا و تخیل علمی" :https://t.me/farafazaکانال اینستاگرام " فرافضا و تخیل علمی" https://cutt.ly/dtBg25Cکانال فیسبوک "فرافضا و تخیل علمی"https://cutt.ly/otCZ3Vl معرفی داستانهای علمی تخیلی و اشعار" مهدی بصیرت نیا " :http://mehdibasiratnia.mihanblog.com/


درباره "پروژه استارلینک "چه می دانید؟


پروژه استارلینک یکی از متهورانه ترین پروژه های فضایی است که تا کنون در مدار نزدیک زمین انجام شده است . " ایلان ماسک" کارآفرین، سرمایه گذار و دانشمند نابغه امریکایی قصد دارد تا با ایجاد ناوگان عظیمی از ماهواره های کوچک در مدار نزدیک زمین به همه جهان اینترنت ماهواره ای سریع و تا حد ممکن ارزان قیمت ارائه دهد . اینکه آیا او چنین چیزی را محقق می سازد یا نه چیزی است که باید کمی بیشتر به انتظار بنشینیم، اما قدر مسلم، پروژه ای که او آغاز کرده است می تواند گامی بلند در جهت اجرای برنامه های دیوانه وار بعدی وی که صد البته " مسی سازی مریخ " است، در نظر گرفته شود . در این ویدیو ما سعی داریم تا ضمن بیان آنچه که او واقعا قصد انجامش را دارد به جزییات بیشتر و توضیح اینکه این پروژه چه مزایا و مضراتی را برای نسل بشر به همراه خواهد داشت صحبت کنیم ._________________________________________________________________________________گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی" شما را به دیدن برنامه های علمی خود در زمینه اخترفیزیک، ستاره شناسی، فیزیک کوانتوم ، فیزیک ، فلسفه علم ، تالیف داستانهای علمی-تخیلی و سایر زمینه های مرتبط دعوت می کند.شما عزیز علاقمند می توانید در صورت تمایل از طریق لینک های ارتباطی زیر محفل ما را پرنورتر و فضای علمی ما را پر بارتر نمایید.پیشاپیش از حضور گرم شما فرهیخته گرامی نهایت سپاس و کمال تشکر خود را اعلام می نماید.مهدی بصیرت نیامدیر گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی " " Mehdi Basiratnia, founder of the Scientific- Imagination & Ultra –Space (Farafaza) scientific channel کانال یوتویوب فرافضا و تخیل علمی" :https://cutt.ly/GtBH7S7کانال تلگرام "فرافضا و تخیل علمی" :https://t.me/farafazaکانال اینستاگرام " فرافضا و تخیل علمی" https://cutt.ly/dtBg25Cکانال فیسبوک "فرافضا و تخیل علمی"https://cutt.ly/otCZ3Vl معرفی داستانهای علمی تخیلی و اشعار" مهدی بصیرت نیا " :http://mehdibasiratnia.mihanblog.com/


فیزیک ذرات بنیادی- درباره فرمیون ها و بوزون ها چه می دانید؟


در این ویدیو جذاب قصد داریم تا با توضیحی کوتاه درباره "مدل استاندارد فیزیک "، به بیان چگونگی تقسیم ذرات بنیادی به دو گروه "فرمیون" ها و" بوزون" ها پرداخته و شرح دهیم که چرا و چگونه این تقسیم بندی انجام شده است. این که قاعده "ابرتقارن " چگونه ما را مجاب به انجام این تقسیم بندی می کند و "اصل طرد پاولی" چگونه موضوع متقارن بودن یا نامتقارن بودن جا به جایی این ذرات را توضیح می دهد نیز بطورمقدماتی توضیح داده می شود. در ادامه با توضیح مختصری در باب نمونه هایی از هر یک از این دو گروه قصد داریم تا خوانندگان و بینندگان را با مصادیقی از هر دو گروه آشنا کنیم و در خاتمه با اشاره به دلیل تاریخی نامگذاری این دو دسته، ویدیو را به پایان می بریم _______________________________________________________________________لینک دسترسی به ویدیوی مربوط به بوزون هیگز:https://cutt.ly/BgKpOSOلینک دسترسی به ویدیوی مربوط به توضیحات اصل طرد پاولی:https://cutt.ly/EgKpD2P___________________________________________________________________________لینک دسترسی به تمام ویدیو های کانال " فرافضا و تخیل علمی" با موضوعات مرتبط به " فیزیک کوانتوم " :1- https://cutt.ly/PgSiSzb " گربه شرودینگر" و "کوانتوم فیزیک "2- https://cutt.ly/BgSiNuE " فیزیک کوانتوم" چیست و درباره چه چیزی صحبت می کند؟ 3- https://cutt.ly/XgSfVXK" ضد ماده" و "نسبیت کوانتومی" 4- https://cutt.ly/AgJem6C " کامپیوتر کوانتومی" چیست و چگونه کار می کند؟ ___________________________________________________________________________گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی" شما را به دیدن برنامه های علمی خود در زمینه اخترفیزیک، ستاره شناسی، فیزیک کوانتوم ، فیزیک ، فلسفه علم ، تالیف داستانهای علمی-تخیلی و سایر زمینه های مرتبط دعوت می کند.شما عزیز علاقمند می توانید در صورت تمایل از طریق لینک های ارتباطی زیر محفل ما را پرنورتر و فضای علمی ما را پر بارتر نمایید.پیشاپیش از حضور گرم شما فرهیخته گرامی نهایت سپاس و کمال تشکر خود را اعلام می نماید.مهدی بصیرت نیامدیر گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی " " Mehdi Basiratnia, founder of the Scientific- Imagination & Ultra –Space (Farafaza) scientific channel کانال یوتویوب فرافضا و تخیل علمی" :https://cutt.ly/GtBH7S7کانال تلگرام "فرافضا و تخیل علمی" :https://t.me/farafazaکانال اینستاگرام " فرافضا و تخیل علمی" https://cutt.ly/dtBg25Cکانال فیسبوک "فرافضا و تخیل علمی"https://cutt.ly/otCZ3Vl معرفی داستانهای علمی تخیلی و اشعار" مهدی بصیرت نیا " :http://mehdibasiratnia.mihanblog.com/


کامپیوتر کوانتومی چیست و چگونه کار می کند؟






در این ویدیوی جالب قصد داریم تا ضمن بیان تاریخچه مختصری از چگونگی شکل گیری تئوری کوانتوم به موضوع " نسبیت کوانتومی" و تلاشی که این تئوری جهت نزدیکی با تئوری " نسبیت انشتین" انجام داده است بپردازیم . با شروع از معرفی خاصیت دوگانه موج -ذره برای ذرات فوتون از انشتین و پلانک موضوع را آغاز کرده و با معرفی تئوری دریای دیراک مساله را به چگونگی کشف " ضد ماده " پیوند می دهیم . این ویدیو نشان می دهد که چگونه تلاش دانشمندان برای نزدیک سازی تئوری " فیزیک کوانتومی" به تئوری " نسبیت " منجر به کشف " پاد ماده " و یا " ضد ماده " گردید . _____________________________________________________________________گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی" شما را به دیدن برنامه های علمی خود در زمینه اخترفیزیک، ستاره شناسی، فیزیک کوانتوم ، فیزیک ، فلسفه علم ، تالیف داستانهای علمی-تخیلی و سایر زمینه های مرتبط دعوت می کند.شما عزیز علاقمند می توانید در صورت تمایل از طریق لینک های ارتباطی زیر محفل ما را پرنورتر و فضای علمی ما را پر بارتر نمایید.پیشاپیش از حضور گرم شما فرهیخته گرامی نهایت سپاس و کمال تشکر خود را اعلام می نماید.مهدی بصیرت نیامدیر گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی " " Mehdi Basiratnia, founder of the Scientific- Imagination & Ultra –Space (Farafaza) scientific channel کانال یوتویوب فرافضا و تخیل علمی" :https://cutt.ly/GtBH7S7کانال تلگرام "فرافضا و تخیل علمی" :https://t.me/farafazaکانال اینستاگرام " فرافضا و تخیل علمی" https://cutt.ly/dtBg25Cکانال فیسبوک "فرافضا و تخیل علمی"https://cutt.ly/otCZ3Vl معرفی داستانهای علمی تخیلی و اشعار" مهدی بصیرت نیا " :http://mehdibasiratnia.mihanblog.com/ _________________________________________________________________________ لینک دسترسی به تمام ویدیو های کانال " فرافضا و تخیل علمی" با موضوعات مرتبط به " فیزیک کوانتوم " :1- https://cutt.ly/PgSiSzb " گربه شرودینگر" و "کوانتوم فیزیک "2- https://cutt.ly/BgSiNuE فیزیک کوانتوم چیست و درباره چه چیزی صحبت می کند؟



 داستان کوتاه علمی -تخیلی : "بازگشت به زمین "- قسمت دوم اثر : مهدی بصیرت نیا


این داستان جداب علمی-تخیلی، قسمت دوم از خلاصه یک رمان بلند علمی-تخیلی به نام "Return to the Earth"از " مهدی بصیرت نیا است . در این داستان جذاب، در قسمت دوم، می خوانیم که سفینه در حال سقوط پروفوسور " سم گادرد" پس از تصمیم انتحاری وی مبنی بر استفاده غیر پیش بینی شده از نیروی پیشرانش وارپ، از مهلکه جان سالم به در می برد، اما اسیر ناکجا آباد بافت فضا-زمان شده و در همین اثنا ،آنها پی می برند که تمدن فوق پیشرفته دیجیتالی که فکر می کردند از دستشان نجات یافته اند، با ردیابی آنها مشغول با زگرداند آنها به سیاره است تا با تبدیل آنها به انرژی و ذخیره کردنشان در انبارهای انرژی، آنها را به کام مرگ بکشد . اما پروفسور با ترفندی خارق العاده از دست آنها می گریزد و. و از بد حادثه در راه بازگشت دوباره اسیر طبیعت خشمگین می شوند و به هنگام عبور از میدان مغناطیسی بسیار شدید ناشی از سوپر نوایی هولناک، قسمت عمده ای از موجودیت دیجیتال خود را از دست می دهند، اما این پایان کار نیست و از اینجا به بعد است که " عشق" ، خود را نشان داده و همه چیز را تغییر می دهد

در این ویدیوی بی نهایت مهم درباره ماه ،به بیان کشف جدیدی که امروز و به کمک تلسکوپ سوفیا انجام شده می پردازیم که مربوط به کشف "آب مایع" بر روی سطح ماه است. دراین جا ما به کمک وبسایت ناسا، خبرگزاری سی.ان.ان و وبسایت ساینس نیوز به بیان این موضوع عجیب و محیرالعقول می پردازیم ._________________________________________________________________________________________

گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی" شما را به دیدن برنامه های علمی خود در زمینه اخترفیزیک، ستاره شناسی، فیزیک کوانتوم ، فیزیک ، فلسفه علم ، تالیف داستانهای علمی-تخیلی و سایر زمینه های مرتبط دعوت می کند.شما عزیز علاقمند می توانید در صورت تمایل از طریق لینک های ارتباطی زیر محفل ما را پرنورتر و فضای علمی ما را پر بارتر نمایید.پیشاپیش از حضور گرم شما فرهیخته گرامی نهایت سپاس و کمال تشکر خود را اعلام می نماید.مهدی بصیرت نیامدیر گروه علمی "فرافضا و تخیل علمی " " Mehdi Basiratnia, founder of the Scientific- Imagination & Ultra –Space (Farafaza) scientific channel کانال یوتویوب فرافضا و تخیل علمی:https://cutt.ly/GtBH7S7https://t.me/farafaza کانال تلگرام "فرافضا و تخیل علمی کانال اینستاگرام " فرافضا و تخیل علمی" https://cutt.ly/dtBg25C کانال فیسبوک "فرافضا و تخیل علمی"https://cutt.ly/otCZ3Vlhttp://mehdibasiratnia.mihanblog.com/ معرفی داستانهای علمی تخیلی و اشعار "مهدی بصیرت نیا"

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

halsembbeancsynch carcitihe pieberhave تعمیر PLC ولی عصر (عج) Valerie's info مطالب اینترنتی waynanigol پــــــرشـ کـ سـ تـ ـه Michael's memory